۸ خرداد ۱۳۹۴، ۹:۲۵

یادداشت احمدعلی افتخاری:

تربیت دینی بر پایه‌ حکمت است/ ضرورت آموزش شناخت نفس

تربیت دینی بر پایه‌ حکمت است/ ضرورت آموزش شناخت نفس

تربیت دینی بر پایه‌ حکمت (‌زمان شناسی، آسیب شناسی، دشمن شناسی، میزان تأثیر، شناخت اولویّت‌ها، تفاوت‌ها، دست آویزهای مؤثر، باورها، سنت‌ها، راه‌کارهای عملی و اجرایی، و..) استوار است.

به گزارش خبرنگار مهر، در بخش قبلی یادداشت تأکید شد آموزشگاه نخستین آدمی، خانواده و مربیان آن پدر و مادر و الگوهای رفتاری آن اعضای خانواده است. رنگ پذیری ناخواسته‌ کودکان در خانواده به حدی است تا پایان عمر در ذهن و خاطره‌اش نقش می‌بندد.

اکنون بخش چهارم و ادامه این یادداشت را با هم می خوانیم:

۱۸. ویژگی‌های مربیان (در پرتو آیات نقل قول وگفته‌های خودشان)

باتوجّه به این که هدف از آفرینش انسان، کسب معرفت و بندگی است اللّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ اْلأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعلموا[۱] (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعبدون)[۲]. از آغاز آفرینش آدم، به آموزش او پرداخت «وَ عَلَّمَ آدمَ الاَسماءَ کُلَّها»[۳] و در پرتو پرورش به شایستگی رساند و مسجود فرشتگان قرار داد و در راستای این هدف مقدّس و حکیمانه، کوشید تا آموزههای تربیتی جامع را فراخور همهی انسان‌ها بر پایهی فطرت خدایی آن‌ها فرو فرستد و از زبان صدق دعوتگران وارسته و مخلص خود بر مردمان عرضه دارد تا در رسیدن به اهداف کمالجویی، سعادت و مقام عبودیّت، همگان را دستگیری نمایند و یاریگر باشند.

هدف از آموزههای الاهی و گسیل داشتن مربّیان شایسته و الگوهای رفتاری خدایی به سوی انسان‌ها، تعلیم و تربیت و پاکسازی روح و جان و آراستن به آرایههای اخلاقی و تجلّی انوار خدایی در آیینه‌ی وجود است و این برنامه تنها تز نبود که عمل بود! و پرورش یافتگان وارسته و جامعههای دینی و... گواه این حقیقتاند؛ و بسی در ایجاد شهر نیکان کوشیده و افتخار دارد جامعههایی یک پارچه، با روح برادری و برابری، همدل و هماندیشه، آرمانگرا و پویا، با اهداف خدایی بارآورد. و ضمانت اجرایی این طرح عظیمتربیتی همانا باور خدایی، پیروی از الگوهای رفتاری، نظارت همگانی، نظارت حکومتی بر اجرای آموزهها، کنترل محیط از بدآموزیها، سازندگی روحی-روانی، بازسازی پی در پی، قداست داشتن قانون، احیای ارزشها، پویاییاندیشهها، گرایشهای فطری، سازگاری آموزهها با مبانی فطری، ایجاد انگیزه برای خوب زیستن، هدف مندی و معنی داری زندگی، محاسبهی اعمال، بودن همه وقت در محضر الاهی، سنّت امداد و توفیق الاهی و... است.

الف: ویژگی‌های فردی

۱. ادای تکلیف بدون چشم داشت

برای تأثیر دعوت ایشان از زبان خودشان ابلاغ میکند که رسالت و دعوت به بندگی خدا و هدایت و... بدون چشم داشت است، غیر انتفاعی است،تنها بر اساس تکلیف الاهی است تا دامان وی نیالایند و چه بسا سوی مردمانی دارا گرایش نیابند و همهی مردمان مورد خطاب و دعوتشان باشند! هدف مقدّس ایشان تنها سعادت آدمیان است نه آن چه که منکران آنان القا کردند برای زورمداری و دنیاخواهی و... است و با حفظ عزّت نفس و اعلام استغنا از مردم به دعوت میپردازند. تنها برای رضای دوست: «وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ»[۴]

«فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ»[۵]

و پیام این نقلها از زبان مربّیان وارسته این است که در کار هدایت و تربیت، چشم داشت، توقع و امید مادّی داشتن از اثرگذاری عمل میکاهد و سودجوییو رفاه طلبی و افزون خواهی و... مایهی ناهنجاری است و تودهی مردمان تهی دست و نیازمند جامعهها محروم خواهند شد و با هدف تربیتی نمیسازد و از گسترهی عمل میکاهد و طیف خاصّی را دربرمیگیرد.

۲. شکیبایی

بردباری در امر تربیت، میانهروی و پرهیز از شتاب زدگی ضروری است، چون میزان پذیرش و تأثیرگذاری در روح و جان افراد متفاوت است و توصیههای به صبر و بهرهگیری از آن از آموزههای دعوت ایشان بوده و چه بسا این صفت بارز همهی دعوتگران است به گواهی وگفته‌ی خدای متعال: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا»[۶] وتوصیه‌ها وبردباری معصومان وشایستگان: «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ»[۷] «وَ ما لَنا أَلاّ نَتوکّل عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا»[۸] «فَصَبْرٌ جَميلٌ»[۹] و لقمان نیز در پندی به فرزند خود میگوید: «وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ»[۱۰] و بردباری ایشان بر آزار، تهدید، تکفیر، تبعید، تهمت، افترا، توهین، شکنجه و... در طول دعوت، نشانگر این روح پر شکیب است که در آیات نقل شده از گفتههای اینان بسی روشن است و در فصل دوم از نظرتان گذشت.

نوح در امر رسالت، مظهر شکیبایی در دعوت بود که شبانه روز و در نهان و آشکار مردمان را فرا خواند آن هم به مدت طولانی.[۱۱] و همه انبیای عظام، مقابل آزار، اذیّت، شکنجه، تهدید، تبعید، تمسخر، تحقیر حاکمان زور گو و پیروان کم خرد آن‌ها در طول دعوت خود، بردباری پیشه کردند و شکوه و گلایه‌ی ایشان را به خدا عرضه داشتند و تنها از او یاری خواستند.

و به نمونه‌هایی از صبر و بردباری ایشان اشارتی می‌رود: حضرت یعقوب در برابر گرفتاری پیش آمده و هجران یوسفg و پنهان کاری غرض ورزانه‌ی فرزندان می‌فرماید: «فَصَبرٌ جَمیلٌ». بردباری باید، که بردباری خوب است[۱۲].حضرت اسماعیل در مقابل آزمون ذبح و اجرایی شدن خواب پدر، آرزوی بردباری می‌کند. به خواست خدا. «سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ»[۱۳].موسی نیز در مقابل سخن حضرت خضر مبنی بر نا شکیبی وی بر اثر عدم احاطه‌ي علمی و آشنایی به روش تعلیمی او نسبت به آن چه که می‌بیند،[۱۴] طلب صبر می‌کند به خواست خدا[۱۵]. پیامبران الاهی نیز که به سوی قومی آمدند و مردم آن‌ها را انکار کردند و دروغ انگاشتند گفتند: ما بر آزاری که به ما رساندید صبر خواهیم کرد.[۱۶]

ایمانیان نیز در دعاهای خود از خدا طلب صبر می‌نمایند «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا».[۱۷] و یقین دارندگان به دیدار خداوند و بردبار بر آزمون‌های الاهی به این حقیقت اذعان دارند و از هم راهی خدا با بردباران می‌گویند: «وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ» خدای با بردباران است.[۱۸] اگر چه خداوند، خود به مهرورزی و دوست داشتن صابران گواهی داده است «وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»[۱۹].

۳. بیان روشن و قاطع

چون كه؛ صراحت بیان در فراخوان، هدایت از جايي كه خود قران سخن و فصل است «وَ ما هُوَ بِالهَزلِ» آموزه‌ها و نقل هايش نيز در اين است. و تربیت امری است حیاتی که در بیان این مربّیان بزرگ که خداوند به نمایش گذارده است. حکم راندن بدون خلل و تردید، صراحت لهجه، قاطعیّت و استواری در اراده و نبود تزلزل در بیان ابلاغ، بر جدّی بودن، در راه هدف دلالت داشته و بر آن میافزاید که این ویژگی در امر تربیت، دعوت و هدایت مردمان بر کارآیی و مدیریّت و اقتدار رهبری میافزاید و از صلابت و سلامت رأی او حکایت میکند که به نمونههایی در گفتههای مربّیان الاهی اشارتی مینماییم:

 «ما هذه التَّماثیل؟! با بیان روشن و قاطع میپرسد این تندیسها چیستند که شما میپرستید؟»[۲۰] «يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ»[۲۱] «أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهًا»[۲۲] حضرت موسیg قومش را مورد خطاب قرار میدهد. از سامری میپرسد «فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ»[۲۳] قصّهی تو چیست؟ و به فرعون میگوید: «وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللّهِ»[۲۴ حضرت موسی در مقابل قوم قاطعانه میایستد و میگوید: «يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»[۲۵] یا به فرعون خود را معرّفی میکند: «إِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ»[۲۶]

و میخواهد تا بنی اسراییل را همراه او سازد «فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَني إِسْرائيلَ»[۲۷]«أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللّهِ إِنِّي آتيكُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ»[۲۸] و در پیمان با حضرت شعیب دارد : «ذلِكَ بَيْني وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا اْلأَجَلَيْنِ»[۲۹] حضرت سلیمان در غیبت پرنده تحت فرمان خود میگوید: «لأُعَذِّبَنَّهُ عَذابًا شَديدًا أَوْ َلأَذْبَحَنَّهُ»[۳۰] و در تصمیم قاطع آن حضرت با پادشاه سرزمین سبا میبینیم که میفرماید: «فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها»[۳۱] حضرت نوح قاطعانه به كساني كه خواهان طرد ايمانيان پيرامون او بودند پاسخ مي‌دهد «وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ»[۳۲] و پاسخ تهديدات دشمن را اين گونه ميدهد: هرچه داريد گرد آوريد و دست به دست هم دهيد «فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءكُمْ»[۳۳].

حضرت هود به صراحت اعلام بي زاري مي‌كند از آن چه شرك مي‌ورزند: «اِنّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ».[۳۴] و با فرياد رسا اعلام تحدّي مي‌كند: هر نيرنگي داريد به كار گيريد و پس از ارادهي جمعي كه مي‌گيريد مرا مهلتي ندهيد.[۳۵] حضرت صالح پس از پي كردن ناقه وعدهي عذاب مي‌دهد كه بيش از سه روز زنده نخواهيد بود كه عذاب در راه قضايي است حتمي.[۳۶] حضرت ابراهيم اعلام بي زاري مي‌كند از قوم تا به خداي يگانه ايمان آورند[۳۷]. حضرت يعقوب با گرفتن پيمان مؤکّد خدايي از فرزندان، رضايت به گسيل داشتن فرزند خود با برادران مي‌كند[۳۸]. و حضرت یعقوب به یوسف میفرماید: «يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُءْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ»[۳۹]

حضرت يوسف خيلي روشن و صريح اعلام مي‌كند: او بود كه از من كام خواست «هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي»[۴۰]. و حضرت یوسفg: «قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاّتي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»[۴۱] یا به برادرانش میگوید: «فَإِنْ لَمْ تَأْتُوني بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدي وَ لا تَقْرَبُونِ»[۴۲]

«قالَ مَعاذَ اللّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ»[۴۳] حضرت خضر به روشني به موسي مي‌فرمايد: تو نمي‌تواني آن چه را در تعليم از من مي‌بيني تحمّل كني، تاب روشن آموزش مرا نداري![۴۴] و خضر در صورت ناشکیبی و پرسشهای شتاب­زده­ی حضرت موسیg راهش را جدا می­کند «هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ»[۴۵]. ذي القرنين به روشني و صراحت بيان به پاداش شايستگان و كيفر ناشايستگان تأكيد ميورزد[۴۶]. ـ صموئيل از درخواست كنندگان فرمانده براي كار و زار مي‌جويد كه آیا در خود مي‌بينيد كه اگر كار و زار بر شما واجب شد شانه خالي نكنيد؟[۴۷]

شعيبg در مقام تحدّي و تهديد مي‌فرمايد: "اي قوم من! هرچه در توان داريد به كار ببنديد و من نيز كار خود مي‌كنم به زودي خواهيد فهميد كه عذاب خوار كننده به سراغ چه كسي خواهد آمد"[۴۸]. حضرت سليمان نيز با بياني قاطع از غيبت هدهد مي‌پرسد و تهديد به عذاب سخت تا سر بريدن او مي‌نمايد[۴۹] و با هديه‌هاي ملكه‌ سبا رو به رو مي‌شود، قاطعانه به لشكر كشي تهديد مي‌كند[۵۰]. حضرت موسيg از فرعون مي‌خواهد تا بني اسراییل را بدو بسپارد[۵۱].

يا هم آورد طلبي مي‌كند و فرعون را تهديد به نابودي مي‌كند[۵۲]. يا از سامري بازخواست ميكند[۵۳] و برادرش (هارون) را مؤاخذه مي‌كند! (اَفَعَصيتَ أمري؟) لقمان به عقايد و معاد و اخلاق ديني، فرزندش را فرمان مي‌دهد.[۵۴] آصف ابن برخيا قاطعانه اعلام توان مندي مي‌كند كه من توان جا به جايي عرش ملكهي سباء را در يك چشم بر هم زدن دارم تا نزدت حاضر سازم[۵۵]. عادلي از اصحاب بستان مي‌گويد قوم خود را: "آيا نگفتم به شما؟"[۵۶] پدر و مادر به فرزند ناخلف خود، باورمندي را سفارش و بدان امر مي‌كنند؛ ايمان بياور كه وعده‌هاي خدا حق است.[۵۷] اصحاب كهف باور خود را آشكارا بيان مي‌دارند و باوري جز آن را كه سخني به گزاف مي‌خوانند[۵۸]. ايمانيان نيز با قاطعيّت بر سر گفتار و كردار خود پاي داري كردند و گفتند:" تنها خداي، پروردگار ماست"[۵۹].

۴. امیدواری

پرهیز از نومیدی از پیامهای مهمّ این نقلهاست که خداوند اشاره داشته تا به صفت برجستهی دعوت گرانش پی ببرند و در امر دعوت، تبلیغ، تعلیم و تربیت و... امید توفیق داشته باشند و روش همه پیام بران چون این بوده جز حضرت یونس که شتابزدگی کرد!

میبینیم در طول سالیان دراز حضرت یعقوب امیدوارانه منتظر دیدار یوسفg و برادرش میماند و فرمان کاوش به فرزندان میدهد و از نومیدی پروا میدهد: «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ...»[۶۰] میآموزد که باید دیدهی امید بدو بست که پایان شب سیه سپید است. «اِنّ معَ العُسرِ یُسراً»[۶۱] و فرمان است که هرگز از رحمت و توفیق و مغفرت الاهی نومید مباشید. «لا تَقْنَطُوا مِن رَحمَةِ الله» و ابراهیمg فرمود: «وَ مَنْ یَقْنُطْ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ اِلّا الضّالّینَ»[۶۲] و حتّی حضرت شعیبg به قوم خود علاوه بر پرستش و بندگی خدا، امید به آخرت را گوش زد میکند، یعنی تا قیامت و خود قیامت! «يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ اْلآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلأَرْضِ مُفْسِدينَ»[۶۳].

بیش‌تر نیایش‌ها، دعاها، و خواهش‌ها از ساحت ربوبی بر پایه‌ی امید است، که خداوند از روی فضل و رحمت‌اش برآورده به خیر نماید حاجات خواهان را! از این رو حضرت ابراهیمg می‌فرماید: «وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ»[۶۴]. کسی که امیدوارم روز جزا خطاهایم را بر من ببخشاید. ایمانیان نیز می‌گویند: «وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبَّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ»[۶۵] آرزومندیم که پروردگار ما، ما را با شایستگان قرین مان سازد. «إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا». امید داریم که پروردگارمان گناهان ما را بیامرزد (بر ما ببخشاید).[۶۶]

۵. شجاعت

دلیری، توان جسمی، روحی، جرأت و شهامت بیان حقایق، داشتن روح بلند و حماسی و رویارویی با زورمداران و ناشایستگان، نااهلان و نابخردان، در فضای حاکم بر شرایط سیاسی، اجتماعی و عقیدتی مردمان و آمادگی برای پذیرش هر نوع آسیب و خطر جانی و مالی، تهدید، تطمیع و تبعید و... برای هر اصلاحگر و مربّی و دعوتگر خدایی، ضرورتی است انکار ناپذیر، چون مبارزه با ناهنجاریها، ناملایمات و سنّت و سیرهی مردمان به ویژه سران و حکمرانان هر ملّت و نژادی، پژواکی دارد، تاب تحمّل و مقابلهی با آن شجاعت و روح مجاهدت میطبد تا در پی پایداری به پیروزی رسید و این آموزهی مهمّ در گفتههای این مصلحان بزرگ و اقدامات عملی ایشان مشهود است و خداند شاید اراده کرده تا با عرضهی این اسطورهها به نقش آفرینان عرصهی تربیت و... بیاموزد، یک انسان مغضوب قوم و قبیله، یتیم، رانده شده، تنها، در برابر یک ملّت و نظام حاکم و سرکشان پرشمار، با روح حماسی و اعتماد و توکّل خدایی، شجاعانه قد برافراشته و چنین سخن رانده و دعوت کرده و توفیق هم یافته! انسان است چون شما، امّا کامل! پی آمد پیروی او، آراستگی به همان فضایل و سجایاست.

و اما نمونههای رفتاری و گفتاری مصلحان در عرصهی اصلاح و تربیت، شجاعت و شهامت این وارستگان مجاهد:

حضرت موسی با تمام جرأت و جسارت در برابر شکوه و عظمت خیرهکنندهی فرعون میایستد و اعلام رسالت میکند[۶۷] و همراه سازی قوم بنی اسراییل را از او میخواهد.[۶۸] در مقابل ساحران آمادهی هر پیکار میگردد. «قالَ لَهُم مُوسی اَلقُوا...»[۶۹] با جرأت تمام قوم خود را سرزنش میکند: «اِنَّکُم قَومٌ تَجهَلُونَ»[۷۰] فرعون را تحقیر میکند: «وَ اِنِّی لَأَظُنُّکَ یا فِرعَونُ مَثبُوراً»[۷۱] و از استعلا جویی، او را نهی میکند: «وَ اَن لا تَعلُوا عَلَی الله...»[۷۲] و ابراهیم به احتجاج با نمرود میپردازد[۷۳] به نهی از منکر قوم و پدر میپردازد.[۷۴] در دل آتش میرود، هجرت میکند[۷۵] در جهت پاکسازی محیط از آلایشهای اثر گذار و مظاهر فساد، به شکستن بتها و آلههها میپردازد و تبر به دست میگیرد![۷۶]

و شجاعانه این بار، کارد بر دست میگیرد و هوای مهر فرزند را در دل قربانی میکند و اسماعیلاش را ذبیح میسازد! حضرت سلیمانg با شجاعت پیام کتبی میدهد و دعوت به توحید میکند[۷۷] و تهدید به لشکر کشی میکند «فَلَنأتِیَنَّهُم بِجُنُودِ لاقِبَلَ لَهُم بِها و...»[۷۸] که این عزم راسخ بر کاروزار، حکایت از روح بلند حماسی و مجاهدت و شجاعت وی دارد! و شعیب با جرأت تمام تهدید به مقابله میکند: «اِعمَلوا عَلی مَکانَتِکُم اِنّی عامِلٌ سَوفَ تَعلَمُونَ»[۷۹].

حضرت خضر در رفتارهای خیرخواهانه‌اش جسورانه و بیباک عمل میکند، کشتی را سوراخ میکند، جوانی را میکشد و از نزد خود به ساخت و ساز میپرداز تا جایی که موسیg نیز بر میآشوبد![۸۰] حضرت هود نیز ضمن اعلام رسالت خود به سرزنش قوم میپردازد[۸۱] و بی باکانه درخواست همهیاندیشهها و نیرنگ بازیهای مقابلهای قوم علیه خود میشود «فَکِیدونی جَمیعاً ثُمَّ لا تَنظُرونُ»[۸۲] و حضرت صالح پس از پی کردن ناقه با تمام توان انذار میکند و سه روز مهلت مقرّر برای وقوع عذاب محتوم الاهی اعلام میکند: «تَمَتّعُوا فِی دارِکُم ثَلاثَةَ اَیّامٍ...»[۸۳] و نوح تحدّی میکند، همهی تدبیر و عدّه و عُدّهی خویش علیه من گرد آورید «فَأَجمِعوا اَمرَکُم و شُرَکاؤُکُم ثُمَّ لایکُن اَمرَکُم عَلَیکُم غُمَّةٌ ثُمَّ اقضُوا اِلَیَّ و لا تَنظُرُون»[۸۴] در پاسخ شجاعانه به درخواست قوم مبنی بر طرد ایمانیان میدهد: «وَ ما اَنا بِطارِدِ المُؤمِنینَ»[۸۵].

حضرت نوح برای ناتوان سازی مشرکان و بت‌های آن‌ها، با شجاعت ایستادگی نموده و فرمودند: «کار و نیرو و معبودهای تان را یک جا کنید، تا کارتان بر شما پوشیده نباشد سپس به کار من پایان دهید و مهلتم ندهید»[۸۶]. و در پاسخ به درخواست ناباوران مبنی بر طرد ایمانیان با صلابت فرمود: «وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ»[۸۷]. حضرت هود نیز برای ناتوان سازی و معرفی عدم کارایی بت‌ها و بت پرستان در آسیب زدن به ایشان با همه‌ی توان و ادّعایی که دارند، به شجاعت ایستاد و سر داد که: «هر نیرنگی که دارید به کار گیرید و پس از اراده‌ی جمعی که می‌گیرید مرا مهلتی ندهید»[۸۸].

ذی القرنین با شجاعت به اجرای عدالت و پاداش شایستگان و کیفر ناشایستگان قیام میکند.[۸۹] شعیب با شهامت و شجاعت در برابر تهدید‌های ناباوران بر سر باور خود می‌ماند و از تبعید و سنگ سار نمی‌هراسد.[۹۰] و در هم آورد طلبی خود اظهار مي‌دارد: شما هر چه در توان دارید عمل کنید من نیز عمل می‌کنم...[۹۱] مؤمن آل یاسین، شجاعانه به حمایت از رسولان می‌شتابد و بر سر آرمان و عمل خود به فیض شهادت می‌رسد و کرامت الاهی![۹۲] مؤمن آل فرعون نیز جسورانه دست به تبلیغ و انذار و نهی از منکر می‌زند، سرزنش می‌کند و قوم خود را به پیروی دعوت می‌کند[۹۳]. اصحاب کهف با رشادت در مقابل حکومت جور و باطل می‌ایستند و اظهار ایمان می‌نمایند و در کنف حمایت الاهی قرار می‌گیرند و مظهر تجلّی قدرت بعث الاهی می‌شوند.[۹۴]

برخی ایمانیان در مقابل دعوت پیام بران پاسخ دادند و گرویدند و از آزار و شکنجه‌ی قوم و حکومت نهراسیّدند، مانند قوم صالح و شعیب و پیام بر اسلام.[۹۵] و جادو گران قوم موسیg نیز چنین کردند و مقابل فرعون شجاعانه بر سر باورشان ایستادند و اظهار داشتند: «هر چه می‌خواهی انجام ده، فقط (مي تواني) زندگی دنیایی ما را آسیب بزنی!»[۹۶] «لا ضیرَ لَنا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ».[۹۷] و دو تن از اولياء الله از قوم موسیg مردم را تشجیع و تحریک به رشادت می‌کنند که به خدا توکّل کنید، وارد سرزمین شوید و به محض وارد شدن شما پیروزید.[۹۸] و برخی ایمانیان بدون واهمه از زر و زور دنیا مداری چون قارون به او می‌گویند: خیلی مسرور مباش و آن چه خداي منّان به تو داده سرای آخرت طلب...[۹۹]

۶. توکّل

از آن جایی که انسان ناتوان است (وَ خُلِقَ الأنسانُ ضَعیفاً)[۱۰۰]. در گرفتاریها و حوادث روزگار، نیازمند تکیه گاهی است مطمئن تا به قرار و آرامش رسد، تکیه گاهی فراتر از همهی پشتوانهها، که به تسخیر در نیاید، رنگ نبازد، از نیرویاش نکاهد، به گرمی بپذیرد و امّتناعی نورزد و... و این تکیه گاه، ذات سرمدی است و پیام رسان و مربّی با اعتمادی چنین، کار خود را به شایستگی آغاز میکند و کار خود را بدو میسپارد و تنها او را وکیل خود میگرداند. و در بیانات مربّیان این ویژگی به چشم میخورد که خود متوکّل بوده و فرمان به تفویض و توکّل میدهند پیروان را: حضرت موسی به پیروان خود میفرماید: «اگر به خدا ایمان دارید و مسلمان هستید بدو توکّل نمایید» «یا قَومِ اِن کُنتُم ءامَنتُم بِاللهِ فَعَلَیهِ توکّلوا اِن کُنتُم مُسلِمینَ»[۱۰۱]

و خود، خدای را نسبت به گفتههای خویش (در پیمان با شعیب) وکیل میگیرد: «وَالله عَلی ما نَقُولُ وَکیلٌ»[۱۰۲]. (مربّی که ناآشناست، تنهاست، رانده شده است، بدون پشتوانه و حامی، در کار خود تنها به او اعتماد میکند و او را گواه خود میگیرد!). و ابراهیم چون گرفتار خشم قوم خود میشود و در هجرت خویش میفرماید: «رَبَّنا عَلَيْكَ توکّلنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ»[۱۰۳] و پیام بران فرستاده شده به سوی مردمان انطاکیّه و بیان منطقی ایشان. بر بشر بودن خود و گزینش خداوند متعال از میان بندگان برای رسالت میفرمایند: «وَ عَلَی اللهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنونَ»[۱۰۴]

و حضرت شعیب نیز در مقام توکّل میفرماید: «عَلَیهِ توکّلتُ وَ اِلَیهِ اُنیبُ»[۱۰۵]. حضرت هود نیز به توکّل خود اشاره دارد و میفرماید: «اِنّی توکّلتُ عَلَی اللهِ رَبِّی وَ رَبُّکُم...»[۱۰۶] و نوح نیز در ناتوان شماری ارادهی گروهی قوم خود به مقام توکّل خود اشاره دارد: «فَعَلَی الله تَوَکّلتُ فَاجمِعوا اَمرُکُم وَ شُرَکاءَکُم...»[۱۰۷] پس در مییابیم که هر مربّی وارسته در شرایط بحرانی و حسّاس و تنهایی و... و بلکه در همه حال بایسته است بدو توکّل نماید تا در امر تربیت و هدایت مردمان توفیقی به دست آورد!

حضرت ابراهیم می‌فرماید: «رَّبَّنَا عَلَيْكَ توکّلنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ».[۱۰۸] حضرت هودg می‌فرماید: «إِنِّي توکّلتُ عَلَى اللّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم»[۱۰۹] حضرت یعقوب پس از فرمان پرهیز از تظاهر به جمع شدن در یک جا، به فرزندان می‌گوید: «عَلَيْهِ توکّلتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتوکّل الْمُتوکّلونَ».[۱۱۰] حضرت شعیب می‌فرماید: «عَلَيْهِ توکّلتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ»[۱۱۱]. و در دعایی چنین سر میدهد: «رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا عَلَى اللّهِ توکّلنَا».[۱۱۲] تنی چند از پیام بران الاهی که سوی قومی آمده بودند پس از رو به رو شدن با انکار و آزار و تهدید ایشان گفتند: «وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتوکّل عَلَى اللّهِ»[۱۱۳] و «وَعلَى اللّهِ فَلْيَتوکّل الْمُؤْمِنُونَ»[۱۱۴]. حضرت موسی در ترغیب قوم می‌فرماید: «إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَيْهِ توکّلواْ إِن كُنتُم مُّسْلِمِينَ».[۱۱۵]

و دو تن از اولیاء الله قوم موسی نیز در تشجیع و تحریک به رشادت مردم، قوم خود را، به توکّل خدا فرا مي‌خوانند و وعده‌ی پیروزی می‌دهند: «فَاذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتوکّلواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ».[۱۱۶] و ایمانیان نیز در دعا و نیایش‌های خود بر توکّل خویش پافشاری دارند: «عَلَى اللّهِ تَوَکّلنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»[۱۱۷].

۷. معرفی خود (بیان ویژگی‌‌ها و...)

سزاست مربی، در آغاز، خود را بشناساند، از توانمندی، شایستگیها و ویژگیهای خود بگوید تا رغبتی ایجاد کند و طالبان را سوی خود بکشاند و با معرّفی خود، در نقش الگوی رفتاری کامل ظاهر گردد و پندارها و سخنهای ناروا را با طرح فضایل خود پاسخی در خور دهد. از این رو خداوند به بیان برخی پیام رسانان خود اشاره دارد که چگونه خود را شناساندهاند و از تهمتها، بدگمانیها، پندارهای غلط و شایعه سازی دشمنان بیزاری جستهاند وگاهی به مناصب عالی رسیده اند!

حضرت موسیg در بیان درستی و راستی خود میگوید: «حَقيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ...»[۱۱۸] من جز سخن حق نمیگویم! و در مقابل سخن قوم که میپنداشتند به تمسخر گرفته آن‌ها را فرمود: «أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ»[۱۱۹]، به خدا پناه میبرم، از این که از ناآگاهان باشم! و در ابلاغ رسالت، خود را فرستادهی حق معرّفی میکند: «یا فِرعَونُ اِنّی رَسولٌ مِن رَبِّ العالمین»[۱۲۰] «اِنّی رسولٌ امینٌ»[۱۲۱] «اِنّی اتیکُم بسلطانٍ مُبین»[۱۲۲] «وَ قد تَعملُونَ انّی رَسُولُ اللهِ اِلَیکُم»[۱۲۳]

و در محضر خضر میگوید: اگر خدا بخواهد مرا بردبار خواهی یافت و فرمان تو را نافرمانی نخواهم کرد[۱۲۴]. و حضرت ابراهیمg در معرّفی خود و دعوت پدر میفرماید: «يا أَبَتِ إِنّي قَدْ جاءَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني أَهْدِكَ صِراطًا سَوِيًّا»[۱۲۵]. و برای اجرای طرح و نقشهی خود و استفاده از فرصت پیش آمده به ستاره مینگرد و حال خود را بیان میکند: «اِنّی سقیمٌ»[۱۲۶] و پیام بران آمده بر انطاکیه میگویند: «اِنّا اِلَیکُم مُرسَلُونَ»[۱۲۷]. «وَ ما عَلَینا اِلَّا البَلاغُ المُبین»[۱۲۸] ما فرستادگی هستیم سوی شما، و وظیفهی ما هم جز ابلاغ و پیامرسانی نیست! و پیام بر اسلام در معرّفی خود میفرماید: «قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ...»[۱۲۹]

عیسی چنین میستاید: «أَنّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِ‏آيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ...»[۱۳۰] و در گهواره با معرّفی خود به پاکی مادر گواهی میدهد: «إِنّي عَبْدُ اللّهِ...وَ جَعَلَني نَبِيًّا وَ جَعَلَني مُبارَكًا...»[۱۳۱]و در بیان دیگر دارد: «قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ ِلأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فيهِ»[۱۳۲] و به بنی اسراییل میفرماید: «إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ...»[۱۳۳] و سلیمان به مردم چون این خطاب میکند: «يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ»[۱۳۴] و حضرت لوط نیز به رسالت خود زبان تعریف میگشاید «اِنِّی لَکُم رَسُولٌ اَمینٌ»[۱۳۵] و برای آن هیچ مزدی از شما نمیخواهم.[۱۳۶] و حضرت هود از نسبت ناروای بیخردی قوم به خود میگوید: «يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ»[۱۳۷]، «أنا لَکُم ناصِحٌ اَمینٌ»[۱۳۸] و هیچ پاداش از شما نمیخواهم...[۱۳۹]. «به وجود خدا شهادت میدهم و شما نیز بر بیزاری من از شرک و بتپرستی شهادت دهید»[۱۴۰]. و من نگران آینده (و آن سرای شما) هستم.[۱۴۱] و حضرت صالح نیز خود را پندگو و خیرخواه امّت معرّفی میکند: «وَ نَصَحتُ لَکُم»[۱۴۲] «من برای شما فرستادهی امین هستم» و هیچ مزدی از شما نمیخواهم...»[۱۴۳]

و حضرت نوح نیز از نسبت گمراهی قوم بدو میگوید و خود را رسول خدا معرّفی میکند: «يا قَوْمِ لَيْسَ بي ضَلالَةٌ وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ»[۱۴۴] وظیفهام ابلاغ پیامها الاهی و نصیحت و پند شماست.[۱۴۵] «هیچ مزدی از شما نمیخواهم و فرمان یافتهام تا از تسلیم شدگان باشم»[۱۴۶]. «اِنِّی لَکُم نَذیرٌ مُبینٌ» من نگران آیندهی شما هستم.[۱۴۷] «وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنّي مَلَكٌ وَ لا...»[۱۴۸] «إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ»[۱۴۹]  «ما اَنَا بِطارِدِ المُؤمِنینَ...» «اَنا اَدعُوکُم اِلَی العَزیزِ الغَفّار» و حضرت یوسفg از دانایی و امانت داری خود میگوید: «اِجعَلنِی عَلی خَزائنِ الأرضَ اِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ»[۱۵۰] «أَنّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلينَ»[۱۵۱]

«قالَ إِنّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ...»[۱۵۲]. «قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخي؟»[۱۵۳] «رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ...»[۱۵۴] حضرت یعقوب پس از یافتن دوبارهی بینایی، از علم خود که از سوی حق تعالی افاضه شده میگوید: «اَلَم اَقُل لَکُم اِنِّی اَعلَمُ مِنَ الله ما لا تَعلَمونَ» در هر یک از این معرّفیها نکاتی و پیامی است که به همان مقدّمه بسنده میکنیم و دقّت بیش‌تر را به عهدهی با کفایت شما ژرفاندیشان میگذاریم.

ضمن این که رسولان و شایستگان را خداوند معرّفی کرده و در مقدّمه‌ی هر یک از مباحث آیات نقل قول در فصل دوم گذشت. خودشان نیز بنا به ضرورت و شرایط پیش آمده به بیان ویژگی‌های خود پرداخته‌اند: حضرت نوحg می‌فرماید: «من برای شما فرستاده ای امانت دارم».[۱۵۵] هیچ مزدی از شما نمی‌خواهم برای رسالت خود[۱۵۶] ای قوم من! در من گم راهی نیست و فرستاده ای از سوی پروردگار جهانیانم.[۱۵۷] و ایمانیان را از پیرامون خود نمی‌رانم.[۱۵۸] حضرت هود می‌فرماید: «من برای شما فرستاده‌ای امین هستم».[۱۵۹]

«ای قوم من، در من سفاهتی نیست»[۱۶۰] «من از آن چه که شریک (خدا) قرار می‌دهید بی زارم»[۱۶۱] «من بر خدا توکّل نمودم».[۱۶۲] حضرت صالح می‌فرماید: «من فرستاده ای امین برای شمایم»[۱۶۳]. «من بر حجّت آشکاری از پروردگار هستم»[۱۶۴]. «برای رسالت خود از شما هیچ چشم داشتی ندارم»[۱۶۵]. حضرت لوط می‌فرماید: «من به سوی پروردگارم هجرت کننده‌ام»[۱۶۶]. «من برای شما رسولي امین ام»[۱۶۷] «و من هیچ مزدی برای رسالت‌ام نمی‌خواهم»[۱۶۸]. حضرت ابراهیم می‌فرماید: «افول کننده گان را دوست ندارم»[۱۶۹]. «و من از مشرکان نیستم»[۱۷۰] «به خدا سوگند در مقابل بت‌های شما قطعاً کیدی به کار خواهم بست»[۱۷۱]. «البته من از آن چه شما شرک می‌ورزید بی زارم»[۱۷۲]. «ای پدر به راستی مرا از دانش (وحی، حقایقی) به دست آمده که تورا نیامده است»[۱۷۳].

«و من بر این واقعیت (آفریدگار آسمان و زمین) از گواهانم»[۱۷۴]. «گفت: تسلیم (فرمان) پروردگار جهانیان شدم»[۱۷۵]. حضرت یعقوب می‌فرماید: «بر او توکّل نمودم»[۱۷۶]. «من از سوی خدا چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید»[۱۷۷]. حضرت یوسف می‌فرماید: «من مردمی را که به خدا باور ندارند ترک کردم و دین پدران‌ام ابراهیم را پیروی کردم»[۱۷۸] «تا بداند من در نهان او را خیانت نکردم»[۱۷۹]. «من نگاه بانی بسیار کاردانم»[۱۸۰]. «من یوسف ام»[۱۸۱]. «من برادر تو هستم»[۱۸۲]. «من بهترین میزبانم»[۱۸۳]. هابیل می‌گوید: من دست به کشتن تو نمی‌گشایم[۱۸۴].

شعیب : «من برای شما رسولی امین هستم»[۱۸۵]. «و از شما برای رسالت خود هیچ مزدی نمی‌خواهم»[۱۸۶]. «جز اصلاح چیزی نمی‌خواهم، مرا توفیقی جز از سوی خدا نیست و بر او توکّل نمودم»[۱۸۷]. «به زودی اگر خدا بخواهد مرا از شایستگان خواهی یافت»[۱۸۸]. «من نیز با شما منتظرم، من نیز (براي مقابله با شما) عمل می‌کنم»[۱۸۹]. حضرت سلیمان می‌فرماید: «ای مردم ما زبان پرندگان را فرا گرفته‌ایم»[۱۹۰]. تنی چند از پیام بران الاهی: «چرا بر خدا توکّل نکنیم... و ما بر آزاری که رساندید صبر خواهیم کرد»[۱۹۱]. پیامبران آمده بر انطاکیه می‌فرمایند: «ما فرستادگان (خداوند) سوی شما هستیم»[۱۹۲]. «بر ما نیست جز پیام رسانی»[۱۹۳].

عیسی می‌فرماید: «من بنده‌ی خدا هستم»[۱۹۴]. «آمده‌ام تا برخی از محرّمات را برای شما حلال کنم»[۱۹۵]. «من فرستاده‌ خدا به سوی شما هستم»[۱۹۶]. «البته من برای شما چیزی مثل پرنده می‌سازم و در آن می‌دمم و به اجازه‌ی خدا پرنده‌ای می‌شود و به اذن خدا کور مادرزاد و پیسی را شفا می‌دهم و مردگان را زنده می‌کنم و شما را از آن چه می‌خورید و آن چه در خانه‌های تان ذخیره می‌کنید خبر می‌دهم»[۱۹۷] «خداوند مرا نسبت به مادرم نیکو کار کرده و زورگو و نا فرمانم نگردانیده است»[۱۹۸]. حضرت موسی می‌فرماید: «من فرستاده‌ی خدا به سوی شما هستم»[۱۹۹]. «پروردگارم به من داوری و دانش داده و مرا از پیام بران قرار داد»[۲۰۰]. پیام بر اسلام از مأموریّت خویش می‌فرماید: «فرمان یافته‌ام اینکه خدا را بندگی کنم... از تسلیم شدگان باشم و قرآن را (بر شما) تلاوت نمایم»[۲۰۱] «از شما هیچ مزدی برای رسالت خویش نمی‌خواهم»[۲۰۲] «و من از متکلّفین نیستم»[۲۰۳].

اهل بیت می‌فرمایند: «از شما پاداش و سپاسی نمی‌خواهیم». «ما از پروردگارمان از روزی که سخت و غم بار است در هراسیم»[۲۰۴]. آصف ابن برخیا از توان خود می‌گوید در جا به جایی عرش ملکه‌ی سباء: «من آن را پیش از آن که چشم بر هم زنی نزد تو می‌آورم»[۲۰۵]. مردی که از دور آمد، در معرّفی و شناساندن خود به موسیg گفت: «من برای تو از خیر خواهانم»[۲۰۶]. مؤمن آل فرعون به قوم خود گفت: «من شما را به سوی نجات می‌خوانم... شما را به سوی عزیز آمرزنده دعوت می‌کنم»[۲۰۷] «از من پیروی کنید شما را به راه راست رهبری کنم»[۲۰۸]. «و من کار خویش را به خدا واگذار می‌کنم»[۲۰۹].

حواریون می‌گویند: «ما یاری گران خداییم و به خدا ایمان داریم»[۲۱۰]. فرزندان یعقوب می‌گویند: «ما (برای پروردگار) از تسلیم شدگانیم»[۲۱۱]. ایمانیان اصحاب بستان: «ما از ستم گران بودیم و ما به سوی پروردگارمان روی آورده ایم»[۲۱۲]. ایمانیان: «ما از نخستین ایمان آورندگانیم»[۲۱۳]. بلقیس: «به همراه سلیمان تسلیم خدای پروردگار جهانیان شدم»[۲۱۴]. و بهشتیان نیز در بیان ویژگی‌های دنیایی خود چنین می‌گویند و می‌شناسانند: «ما پیش از این (در دنیا) و در میان اهل خود ترسان بودیم»[۲۱۵]. «البته من یقین داشتم (می‌دانستم) با حسابم روبه رو می‌شوم»[۲۱۶].

۸ . استقامت

راه اصلاح و تربيت انسان‌ها و جوامع، راهي است پر فراز و نشيب و هم راه با انواع ملايمات و سختي ها. و كسي مي‌تواند به اين عرصهي خطير پاي نهد كه مشكلات او را به زانو در نياورد و از ادامهي راه بازش ندارد. اصولاً هيچ رهبر بزرگي و هيج مصلح اجتماعي نمي‌تواند بدون استقامت و پايمردي موانع را درنوردد و به اهداف و آرمان‌هاي متعالي دست يابد.

به تعبير سيد قطب: «مسئوليت دعوت انسان به سوي خدا مانند يك تجارت كوتاه مدت نيست كه انسان توقّع داشته باشد ظرف مدّت كوتاهي سودي عايدش شود و اگر ديد سودي ندارد به سراغ تجارت پرمنفعت‌تر و آسان تري برود». آن كس كه راه دين و دعوت همگان به سوي خدا از ميان جوامع جاهلي به پا مي‌خيزد (جامعهي جاهلي آن است كه مردمانش از احكام و دستورهاي الاهي سر باز مي‌زنند حال فرق نمي‌كند در چه زمان و چه مكاني باشد) بايد بداند كه مسير راحت و آساني را برنگزيده و اين معامله اي نيست كه در مدت كوتاهي سود برساند. او بايد در اين مسير خود را آماده رويارويي با طاغوت‌ها و ستم گراني كند كه از قدرت و ثروت سرشاري برخوردارند و توده‌هاي مردم را نيز شستشوي مغزي داده‌اند، به گونه اي كه قدرت تشخيص را از آن‌ها طلب نموده‌اند و از سويي آن‌ها را به شهوات و خواهش‌هاي نفساني عادت داده‌اند.[۲۱۷]

پایداری در راستای هدف والا از جمله آموزههای این گفتههاست که برخی از دعوتگران بدان اشارتی نمودهاند. حضرت نوحg با عمری به دارازی یک تاریخ کهن به دعوت میپردازد و بدون خستگی، آزردگی و وقفه و... میفرماید: «اِنِّی دَعَوتُ قَومِی لَیلاً وَ نَهاراً»[۲۱۸]  «ثُمَّ إِنّي دَعَوْتُهُمْ جِهارًا ثُمَّ إِنّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرارًا»[۲۱۹] و حضرت شعیب نیز در پایداری باور خویش و تلاشهای روشنگرانه‌اش به تهدید کنندگان قوم خود میگوید: «أَ وَ لَوْ كُنّا كارِهينَ قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنا في ملّتكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فيها إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا»[۲۲۰]

که علّامه آورده است: «یعنی ما از برگشتن به کیش شما کراهت داریم در صورت اجبار به تبعید یا ارتداد، جز شق دوم را اختیار نخواهیم کرد».[۲۲۱]همه‌ی پیام بران در برابر آزار و شکنجه، تهدید، تبعید، تهمت، تحقیر، تمسخر، ستیزه جویی، و هجوم همه جانبه‌ی نا باوران و مشرکان در پرتو باور، توکل و صبر و اخلاص و... مقاومت نموده و با تحدّی، هم آورد طلبی، مجادلهی احسن و هجرت استقامت ورزیدند و مشرکان و خدایان شان را ناتوان ساختند.[۲۲۲] و گروهی از ایمانیان نیز تنها خدای را خواندند و پایدار ماندند بر سر باور خود: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا»[۲۲۳]. و سحره نیز پس از تهدیدات فرعون مقاومت نموده و اظهار داشتند: «هر حکمی می‌خواهی بکن تو فقط در زندگی این دنیا حکم می‌رانی»[۲۲۴]. «باکی نیست، ما به سوی پروردگارمان باز می‌گردیم»[۲۲۵]. و اصحاب کهف نیز نمونه بارز این پایداری هستند که بر ایمان خود تن به هجرت دارند و مظهر تجلّی قدرت و عظمت الاهی در بحث شدند.

۹. اخلاص

یعنی؛ زدودن دل،اندیشه و آرمان و عمل، از هر آن چه غیر خداست، یعنی هرچه میگوید، انجام میدهد، میاندیشد و میخواهد، تنها برای اوست، آن چه در پیاش هست فقط رضایت حضرت دوست است و بس! و این ویژگیتنها مخلصان را سزد، آن‌هایی که از تیررس فریب شیطان در امان بوده و از هر وسوسهای مصون! و در امر هدایت و پرورش انسان‌ها این صفت برجسته از کارآمدترینهاست تا از هر شائبهای، پندار واهی، سخنهای ناروا، گرایشهای مادّی و نفسانی نابایستههای اخلاقی و... دور بوده و درس عملی وارستگی و قصد خدایی را بیاموزد و در گفتههای مخلصان، این آموزهها را خداوند متعال به نمایش گذارده است.

ـ شماری از پیامآوران الاهی در انجام تکلیف و ابلاغ رسالت در بیان اخلاص خود فرمودهاند: «وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ»[۲۲۶]اندک تفاوتی در تعیین خواستهشان است و آن هم ابراز محبّت اهلبیت و گزینش راه خدا برای کمال و هدایت در جهت همان اهداف رسالت و خیرخواهی بیش‌تر امّت برای همیشه!)

ـ سخنشان خالص برای خداست و هرچه هست حق است، حضرت موسیg میفرماید: «حَقيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ»[۲۲۷]

ـ حضرت عیسی اظهار میدارد، «سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقِّ»[۲۲۸] و خدای را گواه میگیرد که هرگز سخنی جز حق نگفته است!

- حضرت ابراهیم در اوج اخلاص و مقام تسلیم است و در پاسخ فرمان حق میفرماید: «اَسلَمتُ لِرَبِّ العالَمینَ»[۲۲۹] و در دعوت، باور، هجرت، نیایش، پس از نجات و بردن فرزند به قربان گاه، اخلاص خویش را به منصهی ظهور میرساند.

و حضرت اسماعیل در مقام تسلیم و اثبات اخلاص، برای ذبیح شدن آمادگیاش را اعلام میکند. «یا اَبَتِ اِفعَل ما تُؤمَر...»[۲۳۰] حضرت یونسدر بحرانیترین حال و مقام، در تاریکیها و دل نهنگ، تنهای تنها او را میخواهد، و با اخلاص عرضه میدارد: «اَن لا اِله اِلّا اَنتَ سُبحانَک...»[۲۳۱] و حضرت یوسف در کمال اخلاص، تنها خدای را پناه گاه مطمئن میداند و ابراز میدارد: «مَعاذَ الله انّه ربّی اَحسنَ مثوای...»[۲۳۲]

خداوند متعال انبیای عظام را به ویژگی اخلاص ستوده و از مخلص بودن ایشان ستایش کرده است (ن. ک به بحثهای آغازین هر یک از پیام بران در فصل دوم). و در امر رسالت و دعوت و تربیت از زبان خودشان به این ویژگی اشاره کرده که اهداف دنیایی نداشته و هیچ مزدی برای رسالت خود نخواستند و هر چه نمودند از سر اخلاص بوده و صفای باطن. «وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ».[۲۳۳]

و در این مقام به مقام تسلیم و اخلاص و بندگی حضرت ابراهیمg که همان عمل به شؤون دین است اشاره می‌نمایم که در پی فرمان تسلیم خداوند فرمود: «اَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ[۲۳۴]». حضرت یعقوب می‌فرماید: من شرح درد و اندوه خویش را تنها به خدا می‌گویم «قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»[۲۳۵] که حصر اینجا تنها اخلاص و اختصاص به خدا را میرساند.[۲۳۶]

اهل بیت نیز در اِطعام خویش، بدون چشم داشت به پاداش و سپاس اظهار می‌دارند: «إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا»[۲۳۷] تنها برای خداست، هر چه هست اخلاص و برخواسته از صفای باطن. مؤمن آل فرعون نیز در پایان دعوت قوم خود می‌گوید: «من کار خویش به خداوند واگذار می‌کنم»[۲۳۸]. و این مقام تفویض اوست که تنها تکیه گاه مطمئن امور را ذات حق می‌داند و بس.و بلقیس ملکهي سبا هم د رمقام تسلیم اظهار می‌دارد از سر صدق و اخلاص که «به هم‌راه سلیمان تسلیم خدا، پروردگار عالمیان شدم».[۲۳۹]

۱۰. آغاز هر کاری به نام خدا

از آن جایی که دعوت و تربیت مصلحان خدایی بر پایهی آموزههای دینی و الاهی است. جهت دار بودن آن پر اهمیت است و آن خواندن، نوشتن، گفتن و هر قیام و قعود به نام او و برای اوست. پیامبر اسلام مأمور است تا به نام پروردگار، خواندن آغاز کند، «اِقْرَأ بِاسمِ رَبِّکَ..» حضرت سلیمان در آداب نگارش خود ادب بندگی نگه داشته و با «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» آغاز میکند.[۲۴۰] و حضرت نوح به گفتن «بسم الله» فرمان میدهد: «وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ»[۲۴۱] و از ویژگیهای ایشان این بود که در همه حال و همه کار را به نام خدا آغاز میکرده است و بسم الله میگفته.

۱۱. اعتماد به نفس (در پرتو اعتماد به خدا)

خود باوری و اعتماد به توانمندیها، داشتهها و یافتهها واندوختههای علمی و تجربی و... مبلّغ و پیام رسان و متولی تربیت از ساختار روحی ـ روانی نیرومندی برخوردار باشد و در حوادث ناگوار، و ناملایمات و نابهنجارها، خود را نبأزد و از باور و کردار و.. خود دست بر ندارد، و تا سر منزل مقصود امیدوارانه حرکت اصلاحی خود را تعقیب کند و در نقلهای خداوند از زبان دعوت گران موفّق خود به این اصلی خود باوری و اعتماد شایسته به خویشتن خویش را در هر شرایطی میبینیم و نیازی است مُبرم در امر تعلیم و تربیت.

حضرت موسی در جایی که جادوگران حضور یافته بدیشان گفت آن چه آوردهاید بر افکنید تا افکندند گفت: آن چه آوردهاید سحر است و خدا باطلش میگرداند.«فَلَمّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ».[۲۴۲] و در پیمان بر سر مدّت کار با اعتماد به نفس میگوید: «پقالَ ذلِكَ بَيْني وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا اْلأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكيلٌ».[۲۴۳] و پیام بران آمده بر مردمان انطاکیّه در انکار قوم گفتند: «قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ».[۲۴۴] و پیام بر اسلام در غار به همراه خود اطمینان میدهد که نترس واندوهگین مباش «لا تَحزَن اِنَّ اللهَ مَعَنا»[۲۴۵] عیسی در برابر پرسش خداوند میفرماید: «سُبحانَکَ ما یَکُونُ لِی اَن اَقُولُ ما لا لیسَ لی بِحَقّ..».[۲۴۶] و شعیب به قوم خود میفرماید: «اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ».[۲۴۷]

و به موسی میفرماید: سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّالِحينَ.[۲۴۸] و حضرت یوسف با اعتماد بر علم و درایت و امانت داری خود میگوید: «اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ اْلأَرْضِ إِنّي حَفيظٌ عَليمٌ».[۲۴۹] و حضرت یعقوب با اعتماد بر ارادت خود به یوسف میفرماید: «إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ»[۲۵۰] و پس از بینایی به فرزندان خود میگوید: «أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ».[۲۵۱]

که در همهی این موارد اعتماد واطمینان به خود و برخاسته از ایمان و شناخت خدا و... وجود دارد و به کار گرفتهاند تا بیاموزند بندگان را که خودباوری در خداشناسی و اعتماد به اوست. پیامبران عظام الاهی با اعتماد به نفس ضمن معرفی خود به عنوان فرستاده‌ی الاهی از بزه‌های انتسابی و ضلالت و سفاهت تبرئه نموده و وارد عرصهي کار و زار و تحدی و تهدید و سرزنش قوم و سران و حاکمان زور مدار می‌شوند. به مجادله می‌پردازند، بت شکنی می‌کنند و به تحقیر زعمای قوم و فراعنهي زمان می‌پردازند.

در این میان حضرت یوسف با اعتماد به نفس به تعبیر خواب پرداخته و خود را تبرئه می‌کند. حضرت موسی وارد مبارزه با جادو گران می‌شود، خود را معرّفی و فرعون را تحقیر و تهدید به نابودی می‌کند. و واسپاری قوم بنی اسراییل را می‌خواهد. آصف ابن برخیا اعلام آمادگی می‌کند در یک چشم بر هم زدن عرش ملکه را انتقال می‌دهد[۲۵۲]. حضرت مریم با اعتماد به نفس به پاک دامنی خود اعتراف می‌کند «وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا»[۲۵۳] سر می‌دهد[۲۵۴]. ایمانیان پس از گرویدن به آیین یکتا پرستی با اعتماد به نفس می‌گویند: باکی نیست ما را از تو ای فرعون![۲۵۵]

۱۲. نیایش (و آمرزش خواهی)

بخشی از گفتههای پیامبران که نقل شده، دربارهی دعا و نیاش است که ارتباط پیوستهی مربّی را با خدای مهربان میرساند و نیز به آداب، ویژگیها، شرایط چگونگی اشاره دارد و برخی از اینها در حالت سپاس گزاری و برخی اعتراف به ناتوانی، درخواست برای خود،خانواده، پیروان و ایمانیان است و گوشههایی نیز به آمرزش خواهی و جلب رحمت یزدان است که اشاراتی میرود: حضرت موسی در اعتراف به ناتوانیهای خود میگوید: «رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي وَ أَخي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ».[۲۵۶]

۱۳. شناخت نفس

مربی وارسته و آزموده، سزاست نیروهای زیردست خود را به شناخت نفس وادارد، خواستههای دور و دراز نفس را بشناساند، از سیری ناپذیریاش بگوید، به ناسپاسیها و سرکشیهایش توجّه دهد و در پرتو این معرفت نفس، توفیق در پیکار با آن را فراهم سازد و آن گاه با شناخت کافی، خدای را بنده باشد. در بیان شایسته ای از صالحان و مخلصان خدایی میخوانیم که او خود را تبرئه نمیکند و از نفس امّاره مینالد، پس ما چی؟! «وَ ما أُبَرِّىُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبّي إِنَّ رَبّي غَفُورٌ رَحيمٌ».[۲۵۷]

و در برابر تهدید زن عزیز مصر به زندان در صورت سرپیچی از فرمان و خواستهی او میفرماید: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ».[۲۵۸] پروردگارا! زندان برایم بهتر است از آن چیزی آنان مرا بدان میخوانند اگر یاری‌ام نکنی و کیدشان را از من بر نگردانی هوای نفسام مرا به پذیرش دعوتشان میکشاند، آن گاه از شمار جاهلان خواهم بود. یعنی خطر هوای نفس جدّی است. همیشه باید به خدا پناه برد. یک لحظه غفلت از وسوسههای نفس، کافی است یک عمر او را بنده باشیم!

همان که برادران یوسف در حقّ او روا داشتند، چون نفس امّاره را نشناخته بودند، بلکه به آرایههای آن گوش جان سپرده بودند که پدرشان (حضرت یعقوبg) در سرزنش ایشان فرمود: «بَلْ سَوَّلَت اَنفُسَکُم...».[۲۵۹] خداوند چنین اذعان می‌فرماید که انسان بر خویشتن بیناست ( و نفس خود را می‌شناسد). «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»[۲۶۰] و در بیانی از امام علیg داریم: بهترین معرفت برای انسان خود شناسی است. «اَفضَلُ المَعرِفَه مَعرِفَةُ الاِنسانُ لِنَفسِهِ»[۲۶۱] و یا داریم: خداشناسی در گرو خود شناسی است. (مَن عَرَفَ نَفَسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه).

از این رو مربّیان و پیش گامان تربیت، با شناخت نفس و روحیّات و حالات خود و دیگران به این مهم مبادرت ورزیده و توفیق یافته‌اند که به نمونه‌هایی از گفتار و شناخت و معرّفی ایشان اشارتی می‌رود: حضرت نوح می‌فرماید: «فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ»[۲۶۲]. من شکست خورده‌ام پس انتقام گیر. یا می‌شناساند که ضلالت و گم راهی در من نیست[۲۶۳]. یعنی سخن شما یاوه است! حضرت هود نیز با شناخت از خود اعلام می‌کند ای قوم من! هیچ سفاهتی در من نیست![۲۶۴] یعنی حرمت شکنی بت‌ها موجب آسیب زدن آن‌ها بر من نشده است، پندار شما نا درست است.

حضرت لوط با معرفت از توان خویش می‌گوید: «ای کاش در برابر شما نیرویی می‌داشتم یا به تکیه گاهی قوی پناه می‌بردم»[۲۶۵]. حضرت عیسی با شناخت حالات نفسانی حود در معرّفی خویشتن می‌فرمایند:«خداوند زورگو و نا فرمانم قرار نداده است»[۲۶۶]. حضرت یعقوب با شناخت نفس فرزندان اسیر نفس بدیشان می‌گوید: بلکه نفس شما کار زشتی را بر شما آراسته کرده است»[۲۶۷].

حضرت خضر با شناخت روش تعلیمی خود و عدم احاطهی علمی موسی و ناشکیبی او بر روش آموزش او می‌فرماید: «تو نمی‌توانی روش آموزش مرا تحمّل کنی»[۲۶۸] « چگونه می‌توانی بردبار باشی بر چیزی که بدان احاطهی علمی نداری؟»[۲۶۹].بلقیس نیز با شناخت نفس در پی باور خدایی با نفس لوّامه و ملامت گر هم صدا می‌شود و اعتراف به عدم شناخت نفس پیش از تسلیم خدا شدن سر می‌دهد: «ظَلَمْتُ نَفْسِي»[۲۷۰].

حوّا نیز با شناخت خود و سوگند‌های دروغ و پر فریب شیطان «رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا» سر می‌دهد همراه شوی خویش. و بسیاری از ایمانیان با شناخت خود از ستم خویش بر نفس فریاد آمرزش خواهی سر می‌دهند. و چه بسا زیان کاران و دوزخیان نیز زبان به اعتراف می‌گشایند و از ستم بر خویشتن بر اثر عدم شناخت نفس می‌گویند.

۱۴. پرهیز از رفتار دشمن شادکن

تربیت دینی بر پایهی حکمت است. (زمان شناسی، آسیب شناسی، دشمن شناسی، میزان تأثیر، شناخت اولویّتها، تفاوتها، دست آویزهای مؤثّر، باورها، سنّتها، راهکارهای عملی و اجرایی، و..) اقتضا میکند، مربّی مراقب همه چیز باشد! با رفتار و گفتار نسنجیده، ناپخته، شتاب زده، و... دست آویزی برای بدخواهان فراهم نیاورد، کیان و منش پیروان و زیردستان خود راحفظ کند و مایهی ریشخند آنان نگردد و رفتارش برابر خواستهی دشمنان نباشد و آن‌ها را شاد نگرداند! از این رو حضرت هارون در رویارویی با خشم موسیg با زبان عاطفی سخن میگوید تا احساسات و عواطف او بر انگیزد و «یَابنَ اُمّ» خطاب میکند و آن گاه درگزارش کوتاه پرده از حقیقت بر میدارد و میخواهد با او رفتاری نکند که دشمنان شاد گردند میفرماید: «فَلا تُشْمِتْ بِيَ اْلأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ»[۲۷۱] (حساب مرا از حساب ایشان جدا کن)! و آن مربّی فرزانه نیز چه نیکو میپذیرد و برخوردی حکیمانه از خود بروز میدهد.

۱۵. دخیل دانستن (واصل شمردن )اراده‌ی خدا

از جایی که اراده و مشیت خداوند عین هستی است «إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ»[۲۷۲] و هر چه بخواهد می‌کند «يَفْعَلُ مَا يَشَاء»[۲۷۳]، و به بندگان خود گوش زد می‌کند که، شما نمیخواهید مگر آن که خدا بخواهد «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ» «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ»[۲۷۴] و به پیامبرش وعده می‌دهد که هر آینه وارد مسجدالحرام خواهید شد اگر خدا بخواهد[۲۷۵].

و ده‌ها آيه در این باره که اراده‌ی ازلی را علت تامه‌ هر کاری می‌داند و شرط تحقّق معلول می‌شمرد ودر برخی از انسان‌ها به این اصل عنایتی نداشته و اظهار استقلال و نیرو و تحوّل می‌کنند و اراده نافذ خداوندی را بی تأثیر می‌دانند و او را از دخالت داشتن و سببیّت معزول می‌دارند که در بیانات مربیان خود که وارستگانی شایسته هستند در مقام بندگی هر گونه استقلال را از خود دور می‌کنند:

حضرت موسی در پذیرش شرایط علم آموزی در محضر خضر اظهار بردباری می‌کند و منوط به خواست خدا می‌داند: «قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا»[۲۷۶]. حضرت شعیب در پیمان ازدواج یکی از دختران خود با موسی می‌فرماید: اگر خدا بخواهد مرا از شایستگان خواهی یافت (که در این امر بر تو سخت نخواهم گرفت): «سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ»[۲۷۷]. حضرت اسماعیل در برابر فرمان پدر برای اجرای خواب و ذبح می‌فرماید: به خواست خدا مرا از بردباران خواهی یافت «سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ»[۲۷۸].

حضرت یوسف ضمن روادید برای ورود به مصر، به خانواده‌ی خود می‌فرماید: به مصر وارد شوید که به خواست خدا در امان خواهید بود. «وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاء اللّهُ آمِنِينَ»[۲۷۹]  بنی اسراییل نیز پس از پرسش‌های متعدد درباره گاو مورد نظر برای سر بریدن اظهار داشتند: اگر خدا بخواهد ما قطعاً بدان راه خواهیم یافت «وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ»[۲۸۰]. و عادلی از اصحاب بستان در پی اراده‌ی جمعی برای چیدن محصول و محروم سازی تهی دستان از نعمتهای خدا دادی و معزول داشتن خدا از دخالت و تأثیر و سببیت به استقلال طلبی آنان اعتراض می‌کند که به شما نگفتم، چرا ان شاء الله نگفتید و خدای را تسبیح و تنزیه ننمودید!؟[۲۸۱] و سرور شهيدان نيز در فراخوان نهضت خدايي خود، اين سان انسان‌ها را دعوت مي‌كند با تمام صداقت و بيان حقيقت و فرجام كار به خواست خداي متعال.

قال الحسين: مَن كانَ فينا باذِلاً مُهَجَته وَ موطناً عَلي لِقاءِ نَفسِهِ؛ فَليَرحَل مَعَنا فَأنّي راحِلٌ مُصبِحاً اِن شاءَ الله تَعالي.[۲۸۲] هر كس در راه ما خون دلش را بذل مي‌كند و نفسش را جاي‌گاهي براي ديدار پروردگار مي‌داند، پس با ما كوچ كند زيرا من به اميد خداي متعال فردا صبح حركت مي‌كنم.

۱۶. گفتن بسم الله در آغاز هر کاری

در نخستین آیه فرستاده بر پیامبرش و آغاز بعثت و رسالت گرامی پیام آورش، خود به خواندن جهت دار، آن هم به نام پروردگار فرمان می‌دهد: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ».[۲۸۳] و در طول نزول وحی و سوره‌های نازل شدهي قرآن به این اصل عنایت دارد و با «بسم الله الرّحمن الرّحیم» آغاز می‌کند جز یک سوره[۲۸۴] و این روش نیک توجّه، توسل و تمین آغاز گری هر کاری را به نام پروردگار، از رفتار بزرگ مربّی خود میگوید که نوح به ایمانیان هم‌راه خود فرمود: سوار کشتی شوید که روانه شدن و لنگر انداختن آن به نام خداست «وَقَالَ ارْكَبُواْ فِيهَا بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ».[۲۸۵] و حضرت سلیمان نیز در نامه‌ی دعوت‌اش به ملکهي سبا با نام خدا آغاز می‌کند و مینگارد: «إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ و َإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»[۲۸۶].

۱۷. هوشياري، تيزبيني و زمان شناسي

يكي از وجوه امتيار رهبران و مصلحان الاهي با افراد ديگر در آن است كه آنان در راه تحقق آرمان‌هاي توحيدي و اصلاح امور جامعه همواره از فرصت‌هاي پيش آمده نهايت بهره برداري را مي‌كنند و از هر موقعیّتي براي هدايت گري و اصلاح بهترين بهره را مي‌بردند. نمونه‌هايي چند از اين موضوع را مي‌توان در سيرهي مصلحان الاهي كه در نقل‌هاي خداوند به تصوير كشيده شده است مشاهده كرد.

۱. سليمان نمونه‌اي عيني از مصلحان هوشيار است كه چنان اوضاع كشور و زيردستان خود را زير نظر دارد كه حتي غيبت پرنده‌اي از چشمان تيزبين او پنهان نمي‌ماند و از افرادش توضيح مي‌خواهد كه: «مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ‌ام كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ»[۲۸۷] چه شده است هدهد را نمي‌بينم يا اينكه او از غایبان است؟ اين ماجرا به خوبي از هوشياري و دقت و تيزبيني آن پيامبر الاهي پرده بر مي‌دارد چرا كه در ميان آن همه لشكريان عظيم اعم از جن و انس و پرندگان، غيبت يك فردشان هم از چشمان او دور نمي‌ماند و براي غيبتش دليلي موجّه طلب مي‌كند.[۲۸۸]

همچنين آن ره‌بر آگاه در مواجهه با هدايايي كه ملكهي سبا براي وي ارسال داشته بود، در نهايت تيزبيتي انگيزه‌هاي شومي را كه در پشت اين هدايا پنهان بود مشاهده مي‌كند و فرستادگان ملكه را توبيخ و مورد سرزنش قرار مي‌دهد و مي‌گويد: «أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ»[۲۸۹] آيا مي‌خواهيد مرا با مال كمك كنيد (و فريب دهيد!) آن چه خدا به من داده از آن چه به شما داده بهتر است. بلكه شما هستيد كه به هدايای خود خوشحال مي‌شويد.

۲. يوسف نيز از جهت موقعیت سنجي و بهره برداري مناسب از فرصت‌هاي ايجاد شده مصلحي مثال زدني است.[۲۹۰] يكي از پژوهش گران در اين باره مي‌گويد: "يوسف به عنوان مبلّغي نمونه از فرصت پيش آمده به نيكي بهره جست و هم بندي‌هاي خود را درست در زماني كه ايشان را آمادهي فراگيري مي‌ديد به دين انبيا فرا خواند و پيش از آن كه خواب آن‌ها را برايشان تعبير كند به بيان توحيد و ايمان و ثواب و عقاب پرداخت. چرا كه اگر وي مي‌خواست پس از تعبير خواب چنين كند فرصت طلايي پيش آمده از كف ميرفت، به ويژه آن كه تعبير خواب يكي از آن خبري ناخوشايند برايش بود."[۲۹۱]

همچنين به دنبال آزادي يوسف از زندان و آشكار شدن هوش و درايت فوق‌العاده‌اش براي شاه، وقتي مي‌بيند شاه از هر جهت به وي اعتماد پيدا كرده تا جايي كه مي‌خواهد او را بر مصدر امر بگمارد با توجّه به علم و توان حفظ و شايستگي خود از فرصت ايجاد شده نهايت بهره را مي‌برد و از وي مي‌خواهد تا مسؤوليّت خزانه داري كشور پهناور مصر را به وي بسپارد «قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»[۲۹۲]

"يوسف مي‌دانست ريشه مهم نابساماني‌هاي آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسايل اقتصادي‌اش نهفته است و اكنون كه آن‌ها به حكم اجبار به سراغ او آمده‌اند، چه بهتر كه نبض اقتصاد كشور مصر را در دست گيرد و به ياري مستضعفان بشتابد، از تبعيض‌ها تا آنجا كه قدرت دارد بكاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگيرد."[۲۹۳]

يكي از قرآن پژوهان معاصر در ابن باره مي‌نويسد: "اين موقعیت شناسي يوسف مي‌تواند براي تمام مبلّغان و دعوت كنندگان به توحيد درس آموز باشد، به گونه اي كه هيچ گاه در بهره جستن از فرصت‌هاي پيش آمده درنگ نكند و هنگامي كه مي‌بيند دل‌ها به سوي آنان تمايل يافته و همگان به آن‌ها اعتماد كرده‌اند، با هوشياري تمام از آن موقعیّت استفاده كنند و ميدان را در اختيار كساني نگذارند كه به مسئوليت‌ها به چشم يك طعمه مي‌نگرند و نمي‌توانند خود را كنترل كنند و يا قدرت مديريّت ندارند، يا فقط منافع اقليّتي را در نظر مي‌گيرند."[۲۹۴]

۳. قرآن كريم از موقعیّت سنجي و هوشياري و عكس العمل سريع و به موقع عيسيg به هنگام احساس خطر كفر و الحاد گروهي از بني اسرایيل ياد مي‌كند و اشاره مي‌دارد كه عيسيg پس از دعوت مستدلّ و كافي، وقتي در مي‌يابد كه جمعي از بني‌اسرایيل اصرار در مخالفت و گناه دارند و از هرگونه انكار و كج روي دست بردار نيستند، در اين موقعیّت حسّاس ندا در مي‌دهد كه كيست از آيين خدا حمايت و از من دفاع كند؟! «فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللّهِ»[۲۹۵] ياران واقعي آن حضرت كه قرآن از آن‌ها با عنوان «حواريّون» ياد كرده است، به نداي مسيح پاسخ مي‌گويند وراه خود را از ديگران جدا مي‌كنند.

۴. مؤمن آل فرعون نيز از جمله مصلحان موقعیّت شناسي بود كه توانست در حسّاس‌ترين زمان‌ها تأثير شگرفي از خود برجاي گذارد و جان رهبر آسماني عصر خويش موسی را از توطئه شوم فرعونيان برهاند و با تشخيص به موقع، خدمت بزرگي به آيين توحيدي نمود و از خود نامي نيكو در تاريخ به ارمغان گذاشت.[۲۹۶]

۱۸. پاي بندي به حق

با نگاهي به سيره‌ی مصلحان الاهي در قرآن كريم در مي‌يابيم كه يكي از مهمترين ويژگي آن‌ها اين است كه در مسير دعوت مردم به سوي خدا، هيچ گاه پاي از مرز حقيقت فراتر نمي‌گذارند حتي در آن زمان كه بر قدرت و تعداد پيروان آن‌ها افزوده مي‌شود و از موقعیّت و وجاهت اجتماعي خاصّي در ميان مردم برخوردار مي‌شوند باز از مدار حق خارج نمي‌شوند و جز اقامه‌ی شعایر الاهي در جامعه هدف ديگري را تعقيب نمي‌كنند.

خداوند متعال از زبان يكي از بزرگ‌ترين مصلحان بشري يعني حضرت موسيg نقل مي‌كند كه گفتند: «حَقِيقٌ عَلَى أَن لاَّ أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ»[۲۹۷]سزاوار است كه دربارهي خدا جز حق نگويم. "يعني سزاوار است كه تنها حرف حق بزنم و در رسالتي كه خداوند به من داده باطلي به او نسبت ندهم و در خلال چيزهايي كه مأمور به ابلاغ آن هستم چيزي را كه مأمور به آن نيستم نگنجانم".[۲۹۸]

در پايبندي پيامبران الاهي به حق، همين بس كه حتي براي يك بار هم در سيره‌ی آن‌ها ديده نشده است كه بخواهند از جهل و بي خردي مردم براي پيش برد و مقاصد خود بهره جويند و در راه اثبات حقانيّت خود از اموري خلاف واقع و غلوآميز استفاده كنند. نخستين پيام بر اولوالعزم يعني نوحg روي به مردم خود مي‌گويد: من هرگز به شما نمي‌گويم خزاين الاهي نزد من است و نمي‌گويم غيب مي‌دانم! و نمي‌گويم من فرشته‌ام! و (نيز) نمي‌گويم كساني كه در نظر شما خوار مي‌آيند، خداوند خيري به آن‌ها نخواهد داد. خدا از دل آنان آگاه‌تر است (با اين حال اگر آن‌ها را از خود برانم) در اين صورت ستم گران خواهم بود.[۲۹۹]

و حضرت عيسي نيز در پاسخ به پرسش دور از انتظار حق تعالي كه جويا شد. آيا تو گفته اي مرا و مادرم را به عنوان دو معبود ديگر، جز خدا بگيريد؟! با نهايت ادب بندگي زبان به تنزيه گشود و گفت: «سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ...» منزّهي تو، مرا نشايد كه آن چه سزاي من نيست بگويم. به آنان نگفتم جز آن مرا بدان فرمان دادي[۳۰۰]... ضمن اعتراف به حق علم ايزدي به نهان‌ها را برهان راستي سخن خود مي‌آورد و آن را گواه مي‌گيرد و ميگويد: «إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ» اگر گفته بودم بي شك تو مي‌دانستي[۳۰۱]!

۱۹. بهره گیری از دست آویزهای مؤثر

توجه دادن به باورها، آرمان، فرهنگ، علم، ویژگیهای خاصّ، عواطف و ارزشها در تحریک، بیداری، شخصیّتبخشی و کرامت نفس و احتمال پذیرش و پیروی و مقبولیّت از سوی افراد میافزاید که لوط در بیانی به رشد یافتگی و رشادت آن‌ها توجّه میدهد آیا در میان شما کسی با این ویژگی نیست؟ «أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ»[۳۰۲] و حضرت موسیg از آگاهی آنان میپرسد که چرا آزارم میدهید، در حالی که شما میدانید من فرستادهی خدا به سوی شما هستم «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ... وَ قَدْ تَعْلَمُونَ...»[۳۰۳]

حضرت ابراهیم از علم خود میگوید به آزر: «يا أَبَتِ إِنّي قَدْ جاءَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني أَهْدِكَ صِراطًا سَوِيًّا»[۳۰۴] و پیام بر اسلام از امداد خدای متعال بهرهمیگیرد و میفرماید: «أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ»[۳۰۵] و حضرت یوسف در تثبیت پاکی خود به واقعهی گذشته ارجاع میدهد. «قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاّتي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ...»[۳۰۶] حضرت نوح به علم و آگاهی خود از سوی حق تعالی دست می‌یازد که: من از خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید.[۳۰۷]

و در برابر خواسته‌های کفّار مبنی بر طرد مؤمنان، به دیدار ایشان با پروردگارشان توجّه می‌دهد و علّت عدم طرد می‌خواند.[۳۰۸] حضرت هود بر وجود ابرهای رحمت پر باران الاهی و افزایش بر توان ایشان در صورت آمرزش خواهی و بازگشت به سوی خدا بهره می‌گیرد تا قوم خویش را از بزه‌کاری خارج سازد.[۳۰۹] حضرت صالح به شتاب زدگی و ویژگی رفتاری ایشان، خواستن عذاب پیش از رحمت و نیکی توجّه می‌دهد تا شاید مورد رحمت الاهی قرار گیرند.[۳۱۰] حضرت یعقوب در توصیه‌ی به دین داری فرزندان از برگزیدن دین از سوی خدا بر ایشان بهره میگیرد و می‌فرماید: بکوشید و همیشه دین دار باشید.[۳۱۱]

حضرت ابراهیم در رویارویی با فرشتگان عذاب و بشارت و خبر از آمدن ایشان بر عذاب قوم لوط، در مقام استفهام و تقریر به وجود حضرت لوط در میان آن قوم اشاره دارد تا شاید با این چانه زدن‌ها مردم را از عذاب برهاند و یا به تأخیر اندازد «قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطًا».[۳۱۲] حضرت یوسف مسئولیّت پذیری‌اش را در پرتو علم و قدرت حفظ معرفی می‌کند و مقبول می‌افتد.[۳۱۳]

حضرت الیاس به ویژگی نیکوترین و بهترین آفریدگار در مقابل بت «بَعل» نهیب تقواپیشگی می‌دهد تا گزینش برتر و انتخاب احسن در نظر هر خردمندی از آنان جلوه گر شود.[۳۱۴] و هم چنین پیامبری بر ناز پروردگان آمد و آیین خود را هدایت کننده‌تر از آداب به جای مانده از نیاکان ایشان معرّفی کرد تا بدان بگروند و بهترین را برگزینند.[۳۱۵] هابیل هم روح خداپرستی خود را مانع قتل برادر معرّفی می‌کند تا شاید او نیز از خدای خویش پروا نماید.[۳۱۶] حضرت شموئیل(صموئیل) به برتری علمی و توانایی‌های جسمی طالوت دست می‌یازد و معیار گزینش از سوی خداوند می‌خواند تا باور نمایند.[۳۱۷] حضرت زکریا در نیایش و دعاهای خود به پیری و موی سپید و نازایی همسر و بی جانشین بودن می‌پردازد و در طلب فرزند دست آویز قرار می‌دهد و پاسخ می‌گیرد.[۳۱۸]

حضرت شعيب از خوش بيني و گمان نيك به رفاه و آسايش قوم خود بهره مي‌گيرد و از اين راه مي‌خواهد تا از پيمانه و ترازو نكاهند: يعني شما نيازي نداريد تا بكاهيد من حسن ظنّ دارم به شما كه چنين نمي‌كنيد.[۳۱۹] و سرانجام به عذاب‌هاي وارده بر اقوام پيشينيان توجّه مي‌دهد به ويژه آن چه بر قوم لوط رسيد و خيلي هم از ايشان دور نبود.[۳۲۰] هارون به مهر مادري و خويشاوندي خوني متوسّل مي‌شود، و از رفتار دشمن شاد كن برادر رهايي مي‌يابد. [۳۲۱] مؤمن آل ياسين، فرمان پيروي از رسولان را مي‌دهد، با تمسّك به اين اصل، كه ايشان هدايت يافتگان‌اند و مزدي از شما نمي‌خواهند (اهداف دنيايي ندارند) يعني هرچه هست براي خدا و از سر اخلاص است.[۳۲۲]

دختران شعيب هم در جلب رضايت پدر به كارگيري موسيg به توانايي و امانت داري او اشاره مي‌كنند و چه نيكو مورد پذيرش قرار مي‌گيرد از سوي پدر و به ازدواج هم پايان مي‌پذيرد.[۳۲۳]

۲۰. آمرزش خواهی (پس از هر قصور و تقصیر)

در نیایش و آمرزش خواهی وارستگان خدایی میآموزیم ضمن رعایت ادب و احترام به ساحت معبود، سزاست در پی هر لغزشی برای پاک سازی اثرهای وضعی آن خطاهای (نا خواسته)، زبان به عذر خواهی گشود و طلب رحمت نمود! سهل انگاری و به خود مهلت دادن و پشت گوشاندختن از وسوسههای شیطانی است.در گفتار حکمت آمیز ایشان مییابیم: حضرت آدم به محض پذیرش سوگندهای دروغین به ظاهر خیرخواهانهی شیطان و نزدیکی به درخت ممنوعه. زبان به استغفار میگشاید همراه همسر خویش: «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ».[۳۲۴]

حضرت یونس نیز بی درنگ به ستم خود بر خویشتن اعتراف نموده و عرضه میدارد: «أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ».[۳۲۵] و موسی پس از درخواست رؤیت و پرسش بی مورد خود اظهار میدارد: «سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا اوّل الْمُؤْمِنينَ».[۳۲۶] و پس از یاری آن مؤمن و کشته شدن حریف (کافر) جهت جلوگیری از اثرات وضعی عمل زبان به عذر میگشاید: «رَبِّ إِنّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي....».[۳۲۷] و پس از پذيرش عذر برادر (هارون) و ماجراي برگشت مردمان از دين و شكستن الواح به دست خود و بازجويي هارون دست به دعا بر مي‌دارد و در حق او دعا مي‌كند و آمرزش مي‌خواهد. «رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي».[۳۲۸]

و نوح(ع) نیز در پی دعا برای نجات فرزند در واپسین لحظات متوجّه میشود او از اهل او نیست و از درخواست خود زبان به آمرزش خواهی میگشاید و طلب رحمت و غفران الاهی: «رَبِّ إِنّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّ تَغْفِرْ لي وَ تَرْحَمْني أَكُنْ مِنَ الْخاسِرينَ».[۳۲۹] (توضیحات بیش‌تر در بحث ادب بندگی در گفتار پیام بران ارائه می‌‌شود). هم خدا و هم فرستادگانش فرمان به آموزش خواهي و توبه و... مي‌دهند و اين جا با زبان الگوي رفتاري خواستند بيان نمايند كه اين‌ها خود عامل‌‌اند و به كردار فرا مي‌خوانند و خود پيش گام اين عرصهاند.

در دعاهای شایستگان معصوم این فراز از بحث به خوبی تبلور یافته و در فصل دوم گذشت که برای خود و اهل و ایمانیان هم راه خود، طلب مغفرت و رحمت الاهی می‌نمایند. چرا که خداوند فرموده است: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا»[۳۳۰]. اگر آن‌ها هنگامی که به خود ستم کردند پیش تو می‌آمدند و از خدا آمرزش می‌خواستند و پیام بر (نیز) برای آن‌ها طلب آمرزش می‌کرد قطعاً خدا را توبه پذیر و مهربان می‌یافتند. از جایی كه خداوند به والدین فرموده: اگر (از خطا و لغزش) فرزندان تان درگذرید و چشم بپوشید و ببخشایید بی گمان خداوند نیز آمرزنده و مهربان است «وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ».[۳۳۱]

از این رو حضرت یعقوب در پی اعتراف به خطاهای خویش از سوی فرزندان به ایشان وعده‌ی آمرزش خواهی می‌دهد «قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»[۳۳۲] به زودی برای شما طلب آمرزش میکنم پروردگارم آمرزنده و مهربان است و در نیایش باورمندان نیز به این موارد اشاره می‌کنیم: ایمانیان اصحاب بستان پس از رو به رو شدن با باغ سوخته و پند‌های میانه رو و خرد مندانه از خودشان زبان به اعتراف گشوده و از ستم بر خویشتن می‌گویند[۳۳۳].

بسیاری از باورمندان پس از ایمان درخواست غفران و رحمت الاهی را دارند[۳۳۴]. حوّا نیز همراه شوی خود پس از فریب و سوگندهای شیطان از ستم بر خود دست به دعا و آمرزش بر میدارد[۳۳۵]. بلقیس پس از تسلیم شدن به خدای یکتا به ظلم خود اعتراف می‌کند و می‌گوید: «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي»[۳۳۶]. و چه بسا در بهشت نیز، بهشتیان زبان به نیایش وداع گشوده و آمرزش می‌خواهندٌ «رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»[۳۳۷].

نویسنده: دکتر احمدعلی افتخاری استاد دانشگاه اصول الدین

پی نوشتها:

[۱]. طلاق، ۱۲.

[۲]. ذاریات، ۵۶.

[۳]. بقره، ۳۱.

[۴]. شعراء، ۱۰۹، ۱۲۷، ۱۴۵، ۱۶۴، ۱۷۹؛ هود ۵۱.

[۵] یونس، ۷۲.

[۶]. سجده، ۲۴.

[۷]. اعراف، ۱۲۸.

[۸]. ابراهیم، ۱۲.

[۹] یوسف، ۱۸ و ۸۳ .

[۱۰]. لقمان، ۱۷.

[۱۱]. نوح، ۵-۹ .

[۱۲]. یوسف، ۸۳ و۱۸ .

[۱۳] صافّات، ۱۰۲ .

[۱۴]. کهف، ۶۷ .

[۱۵]. کهف، ۶۹ .

[۱۶]. ابراهیم، ۱۲ .

[۱۷]. بقره، ۲۰۱ و اعراف، ۱۲۶ .

[۱۸]. بقره، ۲۴۹ .

[۱۹]. آل عمران، ۱۴۶ .

[۲۰]. انبیاء، ۵۲ .

[۲۱]. مریم، ۴۴ .

[۲۲]. اعراف، ۱۴۰ .

[۲۳]. طه، ۹۵.

[۲۴]. دخان، ۱۹.

[۲۵]. بقره، ۵۴.

[۲۶]. اعراف، ۱۰۴.

[۲۷]. اعراف، ۱۰۵.

[۲۸]. دخان، ۱۸.۱۹.

[۲۹]. قصص، ۲۸.

[۳۰]. نمل، ۲۱.

[۳۱]. نمل، ۳۱.

[۳۲]. شعراء، ۱۱۳ .

[۳۳]. يونس، ۷۱ .

[۳۴]. هود، ۵۴ .

[۳۵]. احقاف، ۲۳ .

[۳۶]. هود، ۶۵ .

[۳۷]. ممتحنه، ۴، زخرف، ۲۶، انعام، ۷۸ .

[۳۸]. يوسف، ۶۶ .

[۳۹]. یوسف، ۵.

[۴۰]. يوسف، ۲۶ .

[۴۱]. یوسف، ۵۰.

[۴۲]. یوسف، ۶۰.

[۴۳]. یوسف، ۷۹.

[۴۴]. كهف، ۶۷ .

[۴۵]. کهف، ۷۸.

[۴۶]. كهف، ۸۷ .

[۴۷]. بقره، ۲۴۷ .

[۴۸]. هود، ۹۳ .

[۴۹]. نمل، ۲۱ و ۲۰ .

[۵۰]. نمل، ۳۷ و ۳۶ .

[۵۱]. دخان، ۱۸ .

[۵۲]. اسراء، ۱۰۲ .

[۵۳]. طه، ۱۱ .

[۵۴]. لقمان، ۱۹-۱۳ .

[۵۵]. نمل، ۴۰ .

[۵۶]. قلم، ۲۸ .

[۵۷]. كهف، ۱۴ .

[۵۸]. فصّلت، ۳۰، احقاف، ۱۳ .

[۵۹]. اعراف، ۵۹، مؤمنون، ۲۳ و نوح ۳ .

[۶۰]. یوسف، ۸۷ .

[۶۱]. انشراح، ۷.

[۶۲]. حجر، ۵۶.

[۶۳]. عنکبوت، ۳۶.

[۶۴]. شعراء ۸۲ .

[۶۵]. مائده، ۸۴ .

[۶۶]. شعراء، ۵۱ .

[۶۷]. اعراف،۱۰۵.

[۶۸]. اعراف،۱۰۵و دخان،۱۸.

[۶۹]. یونس،۸۰، شعراء۴۳.

[۷۰]. اعراف، ۱۳۸.

[۷۱]. اسراء،۱۰۲.

[۷۲]. دخان،۱۹.

[۷۳]. بقره،۲۵۸.

[۷۴]. انبیاء۵۲، شعراء۷۰، صافّات ۸۷ تا ۸۵، زخرف۲۶، مریم۴۴.

[۷۵]. صافّات،۹۹.

[۷۶]. انبیاء،۶۳.

[۷۷]. نمل، ۳۱ و۳۰.

[۷۸]. نمل،۳۷.

[۷۹]. هود،۹۲.

[۸۰]. کهف۶۰ تا۸۲.

[۸۱]. اعراف، ۶۷ و۷۱.

[۸۲]. هود،۵۵.

[۸۳]. هود، ۶۵.

[۸۴]. یونس، ۷۱.

[۸۵]. شعراء، ۱۱۴.

[۸۶]. یونس، ۷۱ .

[۸۷]. شعراء، ۱۱۴.

[۸۸]. هود، ۵۵ .

[۸۹]. کهف، ۸۷-۸۸ .

[۹۰]. اعراف، ۸۸-۸۹ .

[۹۱]. هود، ۹۳ .

[۹۲]. یس،۲۰-۲۵ .

[۹۳]. غافر، ۳۲-۴۲ .

[۹۴]. کهف، ۱۰-۲۱ .

[۹۵]. اعراف، ۷۰ .

[۹۶]. طه، ۷۲ .

[۹۷]. شعراء، ۵۰، اعراف، ۱۲۵-۱۲۶ .

[۹۸]. مائده، ۲۳ .

[۹۹]. قصص، ۷۶-۷۷ .

[۱۰۰]. نساء، ۲۸.

[۱۰۱]. یونس، ۸۴ .

[۱۰۲]. قصص، ۲۸.

[۱۰۳]. ممتحنه، ۴.

[۱۰۴]. ابراهیم، ۱۲ و ۱۱.

[۱۰۵]. هود، ۸۸ .

[۱۰۶]. هود، ۵۶.

[۱۰۷]. یونس، ۷۱.

[۱۰۸]. ممتحنه، ۴ .

[۱۰۹]. هود، ۵۶ .

[۱۱۰]. یوسف، ۶۷ .

[۱۱۱]. هود، ۸۸ .

[۱۱۲]. اعراف، ۸۹ .

[۱۱۳]. ابراهیم، ۱۲ .

[۱۱۴]. ابراهیم، ۱۱ .

[۱۱۵]. یونس، ۸۴ .

[۱۱۶]. مائده، ۲۳ .

[۱۱۷]. یونس، ۸۵ .

[۱۱۸]. اعراف، ۱۰۵.

[۱۱۹]. بقره، ۶۷.

[۱۲۰]. زخرف ۴۶ و اعراف۱۰۴.

[۱۲۱]. دخان، ۱۸.

[۱۲۲]. دخان، ۱۹.

[۱۲۳]. صفّ، ۵.

[۱۲۴]. کهف، ۷۱.

[۱۲۵]. مریم، ۴۳.

[۱۲۶]. صافّات، ۸۹.

[۱۲۷]. یس، ۱۳.

[۱۲۸]. یس، ۱۷.

[۱۲۹]. انعام، ۵۰.

[۱۳۰]. آل عمران، /۵۰/۴۹.

[۱۳۱]. مریم، ۳۰.۳۱.

[۱۳۲]. زخرف، ۶۳.

[۱۳۳]. صفّ، ۶.

[۱۳۴]. نمل، ۱۶.

[۱۳۵]. شعراء، ۱۶۲.

[۱۳۶]. شعراء، ۱۶۵.

[۱۳۷]. اعراف، ۶۷، شعراء، ۱۲۵.

[۱۳۸]. اعراف، ۶۹.

[۱۳۹]. هود،۵۱ و شعراء۱۲۷.

[۱۴۰]. هود، ۵۴.

[۱۴۱]. احقاف، ۲۱.

[۱۴۲]. اعراف، ۷۹.

[۱۴۳]. شعراء ۱۴۵/۱۴۳.

[۱۴۴]. اعراف، ۶۱.

[۱۴۵]. اعراف، ۶۲.

[۱۴۶]. یونس۷۲، شعراء۱۰۹.

[۱۴۷]. هود، ۲۶ و ۲۵.

[۱۴۸]. هود، ۳۱ و ۳۰.

[۱۴۹]. شعراء، ۱۱۵.

[۱۵۰]. یوسف، ۵۵.

[۱۵۱]. یوسف، ۵۹.

[۱۵۲]. یوسف، ۶۹.

[۱۵۳]. یوسف، ۹۰.

[۱۵۴]. یوسف، ۱۰۱.

[۱۵۵]. شعراء، ۱۰۷ .

[۱۵۶]. هود، ۲۹ .

[۱۵۷]. اعراف، ۶۱-۶۲ .

[۱۵۸]. شعراء، ۱۱۴ .

[۱۵۹]. اعراف، ۶۹ .

[۱۶۰]. اعراف، ۶۷ .

[۱۶۱]. هود، ۵۴ .

[۱۶۲]. هود، ۵۶ .

[۱۶۳]. شعرا، ۱۴۳ .

[۱۶۴]. هود، ۶۳ .

[۱۶۵]. شعراء، ۱۴۵ .

[۱۶۶]. عنکبوت، ۲۶ .

[۱۶۷]. شعراء، ۱۶۲ .

[۱۶۸]. شعراء، ۱۶۴ .

[۱۶۹]. انعام، ۷۶ .

[۱۷۰]. انعام، ۷۹ .

[۱۷۱]. انبیاء، ۵۷ .

[۱۷۲]. انعام، ۷۸ .

[۱۷۳]. مریم، ۴۳ .

[۱۷۴]. انبیاء، ۵۶ .

[۱۷۵]. بقره، ۱۳۱ .

[۱۷۶]. یوسف، ۶۷ .

[۱۷۷]. یوسف، ۸۶-۹۶ .

[۱۷۸]. یوسف، ۳۷ .

[۱۷۹]. یوسف، ۵۲ .

[۱۸۰]. یوسف، ۵۵ .

[۱۸۱]. یوسف،۹۰ .

[۱۸۲]. یوسف،۶۹ .

[۱۸۳]. یوسف،۵۹ .

[۱۸۴]. مائده، ۲۸ .

[۱۸۵]. شعراء، ۱۷۸ .

[۱۸۶]. شعراء، ۱۸۰ .

[۱۸۷]. هود، ۸۸ .

[۱۸۸]. قصص، ۲۷ .

[۱۸۹]. هود، ۹۳ .

[۱۹۰]. نمل، ۱۶ .

[۱۹۱]. ابراهیم، ۱۲ .

[۱۹۲]. یس، ۱۴ .

[۱۹۳]. یس، ۱۶-۱۷ .

[۱۹۴]. مریم، ۳۰ .

[۱۹۵]. آل عمران، ۵۰ .

[۱۹۶]. صف، ۶ .

[۱۹۷]. آل عمران، ۴۹ .

[۱۹۸]. مریم، ۳۲ .

[۱۹۹]. صف، ۵ .

[۲۰۰]. شعراء، ۲۱ .

[۲۰۱]. نمل، ۹۱-۹۲ .

[۲۰۲]. یوسف، ۱۰۴، ص، ۸۶، سباء، ۴۸، فرقان، ۵۷ .

[۲۰۳]. انسان، ۹ .

[۲۰۴]. انسان، ۱۰ .

[۲۰۵]. نمل، ۴۰ .

[۲۰۶]. قصص، ۲۰ .

[۲۰۷]. غافر، ۴۲ .

[۲۰۸]. غافر، ۳۸ .

[۲۰۹]. غافر، ۴۴ .

[۲۱۰]. صف، ۴.

[۲۱۱]. بقره، ۱۳۳ .

[۲۱۲]. قلم، ۳۲ .

[۲۱۳]. شعراء، ۵۱ .

[۲۱۴]. مریم، ۲۰ .

[۲۱۵]. مریم، ۲۰ .

[۲۱۶]. مریم، ۲۰ .

۳. تفسير في ظلال القرآن، ج ۴، ص ۲۰۳۶.

[۲۱۸]. نوح،۵.

[۲۱۹]. نوح ۹ و ۸ .

[۲۲۰]. اعراف، ۸۹ و ۸۸ .

[۲۲۱]. المیزان، ج۸، چ۳۱، ص۲۴۰، قم۸۹ .

[۲۲۲]. ن. ک به آیات: یونس، ۷۱، هود، ۵۵, ۹۳، ابراهیم،۱۲ .

[۲۲۳].. فصّلت، ۳۰ و احقاف، ۱۳ .

[۲۲۴]. طه، ۷۳ .

[۲۲۵]. شعراء، ۵۰ .

[۲۲۶]. شعراء، ۱۸۰ و ۱۶۴، ۱۴۵، ۱۲۷، ۱۰۹. یونس۷۲، هود۲۹، سبأ۴۷، فرقان۵۷، ص۸۶ وشوری۲۳.

[۲۲۷]. اعراف، ۱۰۵.

[۲۲۸]. مائده،۱۱۶.

[۲۲۹]. بقره،۱۳۱.

[۲۳۰]. صافّات،۱۰۲.

[۲۳۱]. انبیاء، ۸۷ .

[۲۳۲]. یوسف، ۲۳.

[۲۳۳]. شعراء، ۱۴۵ .

[۲۳۴]. بقره، ۱۳۱ .

[۲۳۵]. یوسف، ۸۶ .

[۲۳۶]. المیزان، ج۱۱ ص ۳۱۹ .

[۲۳۷]. انسان،۱۰ .

[۲۳۸]. غافر، ۴۴ .

[۲۳۹]. نمل، ۴۴ .

[۲۴۰]. نمل، ۳۰.

[۲۴۱]. هود، ۴۱.

[۲۴۲]. یونس، ۸۱.

[۲۴۳]. قصص، ۲۸.

[۲۴۴]. یس، ۱۶.

[۲۴۵]. توبه، ۴۰.

[۲۴۶]. مائده ۱۱۶ تا ۱۱۸.

[۲۴۷]. هود، ۹۳.

[۲۴۸]. قصص، ۲۷.

[۲۴۹]. یوسف، ۵۵.

[۲۵۰]. یوسف، ۹۴.

[۲۵۱]. یوسف، ۹۶.

[۲۵۲]. نمل، ۴۰ .

[۲۵۳]. مریم، ۲۰ .

[۲۵۴]. آل عمران، ۴۷ .

[۲۵۵]. شعراء، ۵۰ .

[۲۵۶]. مائده، ۲۵.ن.ک.به آیات دعاهای هریک از پیام برانD در فصل دوّم.

[۲۵۷]. یوسف، ۵۳.

[۲۵۸]. یوسف، ۳۳.

[۲۵۹]. یوسف، ۱۸و ۸۳.

[۲۶۰]. قیامت، ۱۴ .

[۲۶۱]. غرر، ص ۱۷۹ .

[۲۶۲]. قمر، ۱۰ .

[۲۶۳]. اعراف، ۶۱ .

[۲۶۴]. اعراف، ۶۷ .

[۲۶۵]. هود، ۸۰ .

[۲۶۶]. مریم، ۳۳ .

[۲۶۷]. یوسف، ۱۸ و۸۳ .

[۲۶۸]. کهف، ۶۷ .

[۲۶۹]. کهف، ۸ .

[۲۷۰]. نمل، ۴۴ .

[۲۷۱]. اعراف، ۱۵۰.

[۲۷۲]. انسان، ۳۰، تکویر، ۲۹ .

[۲۷۳]. آل عمران،۴۰ .

[۲۷۴]. فتح، ۲۷ .

[۲۷۵]. کهف، ۶۹ .

[۲۷۶]. قصص، ۲۷ .

[۲۷۷]. صافّات، ۱۰۲ .

[۲۷۸]. صافّات، ۱۰۲.

[۲۷۹]. یوسف، ۹۹ .

[۲۸۰]. بقره، ۷۰ .

[۲۸۱] قلم، ۲۸.

[۲۸۲]. لهوف، ص ۵۳؛ نفس المهموم، ص ۱۰۰.

[۲۸۳]. علق، ۱۰ .

[۲۸۴]. توبه، ۲۵.

[۲۸۵]. هود، ۴۱ .

[۲۸۶]. نمل، ۳۰ .

[۲۸۷]. نمل، ۲۰ .

[۲۸۸]. تفسير في ظلال القرآن، ج ۵، ص ۲۶۳۸ .

[۲۸۹]. نمل، ۳۶ .

[۲۹۰]. ر.ک. سوره یوسف، آیات ۳۶ تا ۴۱ .

[۲۹۱]. عدوي، محمد احمد، دعوت الرّسل الي الله، ص ۱۱۶.

[۲۹۲]. يوسف، ۵۵ .

[۲۹۳]. تفسير نمونه، ج ۱۰، ص ۵ .

[۲۹۴]. نقره، التّهامی سيكولوجيه القصه في القرآن، ص ۵۳۹ .

[۲۹۵]. آل عمران، ۵۲ .

[۲۹۶]. ر.ك: سوره مؤمن، آيات ۲۶ تا ۴۶ .

[۲۹۷]. اعراف، ۱۰۵ .

[۲۹۸]. تفسيرالميزان، ج ۸، ص ۲۷۰ .

[۲۹۹]. هود، ۳۱.

[۳۰۰]. مائده، ۱۱۸.

[۳۰۱]. همان.

[۳۰۲]. هود، ۷۸.

[۳۰۳]. صفّ، ۵.

[۳۰۴]. مریم، ۴۳.

[۳۰۵]. آل عمران، ۱۲۴.

[۳۰۶]. یوسف ۵۰

[۳۰۷]. اعراف، ۶۲ .

[۳۰۸]. شعراء، ۱۱۳، ۱۱۴ .

[۳۰۹]. هود، ۵۲ .

[۳۱۰]. نمل، ۴۶ .

[۳۱۱]. بقره، ۱۳۲ .

[۳۱۲]. عنکبوت، ۳۴ .

[۳۱۳]. یوسف، ۵۵ .

[۳۱۴]. صافّات، ۱۲۴، ۱۲۶ .

[۳۱۵]. زخرف، ۲۴ .

[۳۱۶]. مائده، ۲۸ .

[۳۱۷]. بقره، ۲۴۷ .

[۳۱۸]. مریم، ۴، ۶ .

[۳۱۹]. هود، ۸۴ .

[۳۲۰]. هود، ۸۹ .

[۳۲۱]. طه، ۹۴ .

[۳۲۲]. يس، ۲۱ .

[۳۲۳]. قصص، ۲۶ .

[۳۲۴]. اعراف، ۲۳.

[۳۲۵]. انبیاء، ۸۷ .

[۳۲۶]. اعراف، ۱۴۳.

[۳۲۷]. قصص، ۱۶.

[۳۲۸]. اعراف، ۱۵۱.

[۳۲۹]. هود، ۴۷.

[۳۳۰]. نساء، ۶۴ .

[۳۳۱]. تغابن، ۱۴.

[۳۳۲]. یوسف، ۹۸ .

[۳۳۳]. قلم، ۳۲ تا ۲۹ .

[۳۳۴]. ن. ک به آیات: مومنون، ۱۰۹، حشر، ۱۰، بقره،۲۸۶، آل عمران، ۱۶، اعراف، ۱۴۹، شعراء، ۵۱ .

[۳۳۵]. اعراف، ۲۳ .

[۳۳۶]. نمل، ۴۴ .

[۳۳۷]. تحریم، ۸ .

ادامه دارد ... .

کد خبر 2571437

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha